صفحه 2 از 17 نخستنخست 123412 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 11 به 20 از 164

تاپیک: داستانهای فتیشی

  1. #11
    Banned
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    نوشته ها
    127
    سپاس
    715
    111 بار در 54 پست تشکر شده
    با خونوادم رفته بودیم شمال نمک آبرود تازه ساعت 11 شب رسیدیم ویلامون منم ک عاشقه دریا رفتم یکم قدم بزنم با داداشم یادم نبود که گوشیم شارژش تموم شده ساعت 12 بود ک برگشتیم خونه منو داداشم یهو موقه خواب یادم اومد گوشیم شارژ نداشت رفتم زدمش ب شارژ چنتا میس از بی افم داشتم زنگ زدم جوابمو نداد صب خودش زنگ زد گفت پارمیس کی میای تهران گفتم تا شنبه برمیگردم بابام میخواد بره سره کار گفت باشه پس یکشنبه بیا بریم بیرون گفتم باشه ،شنبه شب رسیدم خونه یکشنبه زنگ زدم بهش گفت بیام دنبالت؟ گفتم نه میام خودم گفت پس بیا خونه آبجیم منم گفتم حتمن مثه همیشه سکسه (خواهرش میره سره کار شب میاد) رفتم اول ازم پرسید چیزی میخوری گفتم نه مرسی میل ندارم بدش نشست کنارم یکم منو تو بغلش گرفت بوسید منو،یکم بدش بهم گفت پارمیس 4شنبه شب بهت زنگ زدم کجا بودی؟ فک کنم باید میرسیدی ویلا اونموقع اگه اونجایی بود ک با هم رفتیم ک زود میرسیدین گفتم با داداشم رفتیم لبه ساحل یادم رفته بود گوشیم شارژ نداره یهو منو بلندم کرد از بغلش وایساد روبه روم یکی محکم زد تو گوشم گفت نمیگی نگرانت میشم هان؟!
    منم گفتم ببخشید
    آخه با ببخشید همه چی حل میشه؟مردم از نگرانی حقته ک یه درسه حسابی بگیری برو لباساتو همشو دربیار تو اتاق وایستا تا بیام نشونت بدم منم مثه سگ ترسیده بودم اشک از چشام میومد دسته خودم نبود اصن داد زد گفت مگه نگفتم گمشو برو لباساتو دربیار منم رفتم تو اتاق داشتم شلوارو شورتمو در میاوردم ک دیدم بالا سرم وایساده خیلی عصبانی بود ازش واقعن ترسیدم برا اولین بار نشست لبه تخت منم خم کرد رو پاش اولش گفت خب اول با دست میزنم 40تای اولو بد شرو کرد محکم میزد انقد ک اصن نمیتونستم از درد تکون بخورم فقط گریه میکردمو میگفتم ببخشید
    40تارو زد بدش بلندم کرد
    گفت برو لبه میزو بگیر خودش از اتاق رفت بیرون منم همینجوری وایساده بودم گریه میکردم اومد گفت مگه نگفتم لبه میزو بگیر ؟
    منم رفتم لبه میزو گرفتم اومد بالا سرم وایساد گفت خب حالا با این کابل میزنمت تا حسابی حواستو جم کنی یادت نره گوشیت شارژ نداره
    100تا با کابل
    یهو برگشتم رفتم بغلش گفتم امیر غلط کردم ببخشید پرتم کرد کنار گفت کاریو ک گفتم انجام بده
    کپ کرده بودم سری لبه میزو گرفتم ،اونم گفت هر ضربه میشماری
    شرو کرد ضربه اولو زد
    1
    2
    3
    4
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    به 49 ک رسید دیگه نفسم بالا نمیومد انقد گریه کرده بودم گفتم ببخشید عشقم غلط کردم
    گفت تکون نخور جریمه میشی هنوز مونده
    اگه وای نستی دوباره از اول شرو میکنم منم دوباره وایسادم شرو کرد 100تارو زد تموم شد گفت همینجوری وایمیستی تکونم نمیخوری دستم ب باسنت نمیزنی
    رفت از اتاق بیرون 10 دقیقه گذشت دیگه نای وایسادم رو پامو نداشتم ک دیدم اومد تو اتاق گفت خب پارمیس خوشگلم پارمیسه سکسیه من ببینمت بازم ازین اشتباها انجام میدی؟ گفتم نه غلط کردم دیگه مواظبم ازین اتفاقا نیوفته گفت پس برو رو تخت گفتم مگه هنوز تموم نشده ؟ گفت حرف نباشه کاریو ک گفتم انجام بده رفتم خوابیدم اومد بالا سرم دیدم یه ترکه دستشه گفتم 50تا میزنم بده هر ضربه میگی بببخشید
    بدونه اینکه مهلت حرف زدن بده شرو کرد، فک کنم با تمامه وجودش میزد خیلی درد داشت گریه میکردمو با هق هق میگفتم ببخشید 50تارو زد بدش از اتاق رفت بیرون منم نیم ساعتی همونجوری خوابیده بودمو هنوز گریه میکردم اومد بغلم کرد گفت خانومیه نازم خب چرا اینکارارو میکنی باهام ک منم عصبانی شم؟گفتم ببخشید دیگه تکرار نمیشه گفت اگه بشه که بازم همین بلا سرت میادمنم دوباره زدم زیره گریه بغلم کردوگفت گریه نکن دیگه بدش ازم لب گرفتم بدشم خوابوند رو تخت واسم پماد مالوند رو باسنم شبم خودش منو رسوند خونه ولی فرداش با یه دسته گل اومد دنبالم 2هفته بدشم اومد خواستگاریم الانم با هم نامزدیم ،البته من خیلی شیطونم میدونم خیلی اذیتش میکنم و همش تنبیه میشم.
    اینم از خاطره من
    منبع....shahvani

  2. 3 کاربر زیر به خاطر این پست مفید از galam تشکر کرده اند

    milad42 (05-28-2014), کیرخان2 (08-20-2014), توام (06-05-2014)

  3. #12
    Banned
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    نوشته ها
    127
    سپاس
    715
    111 بار در 54 پست تشکر شده
    اسم من سپیده است. این داستان یا تخیل نیست بلکه این سبک زندگی منه. نمیدونم شاید افراد زیادی توی ایران با این سبک زنرگی می کنند و فقط اسمشو نمی دونن اما توی دنیا این سبک رابطه به نام domestic disciplineنامیده میشه که دوستان علاقه مند میتونن با همین نام سرچ کنند.
    از وقتی که با پسر رابطه داشتم متوجه شدم که ضربه های دوست پسرم در حین سکس روی کونم احساس لذتم رو چندین برابر میکنه این قضیه ادامه پیدا کرد تا اینکه من در حال حاضر کاملا در یک چنین رابطه ای قرار دارم. معمولا به بهانه های مختلف دوست پسرم از من میخواد که کاملا لخت بشم و بعد روی زانوهای اون خم میشم و تا وقتی که لپ های کونم کاملا قرمز بشه درکونی میخورم. دوست پسرم روی روابط من با پسرهای دیگه حساسیت داره..یک شب که توی مهمونی بودیم من ناخواسته طرف صحبت یک پسری قرار گرفتم که دوست پسرم خصوصا از این آدم خوشش نمیومد. کمی خورده بودم ولی کاملا میتونستم تغییر قیافه دوست پسرمو که از اونور سالن مارو زیر نظر داشت ببینم. سعی کردم با لبخندو سکوت پسره رو رد کنم اما نمی دونم اثر مشروب بود یا شیطنت خودم که تقریبا نیم ساعت مداوم پسره جلوی من وایساده بود و جوک و خنده و...دوست پسرم دود سیگارشو به سمت بالا فوت کرد و بلند شد...لرزش کوچکی توی قلبم حس کردم..مستقیم به طرف ما اومد و در حالیکه دستشو زیر دستم می انداخت و بلندم می کرد گفت : مهمونی دیگه تمومه عزیزم.. پسره از رو نرفت و پشت ما گفت میبینمت سپید... دوست پسرم غرش کوچیکی زیر لب کرد: سپید؟ چه صمیمی هم شدین. یک چیزهایی رو باید یادت بیارم سپید!
    طول راه چند بار سعی کردم توضیح بدم اما با اشاره سرش ساکت شدم..همیشه توضیح دادن عواقب وخیم تری داشت..به خونش که رسیدیم دستور داد: اتاق خواب!سریع! اتاق خوابش طبقه بالا بود.پله هارو بدون هیچ مقاومتی رفتم بالا. لباسامو کامل درآوردم و منتظر موندم. هیکل خوب و تراشیده ای دارم.پاهای کشیده و باسن برجسته کاملا آماده برای درکونی خوردن و گاییده شدن.از در که وارد شد کراواتشو شل کرد و با پوزخندی گفت: خوبه این یک کار یادت نرفته..چارزانو رو تخت.کون بالا! اطاعت کردم. چهار دست و پا شدم.و کونمو به سمت اون قرار دادم..میدونم که منظره اش کاملا حشری اش میکرد..: سینه تو بچسبون به تخت! فقط اون کون لامصبت بالا باشه! اطاعت کردم..صدای کمربندش اومد!خدای من! میخواست از کمربندش استفاده کنه! ترسیدم! کمربندش خیلی درد داشت..بدون اینکه بخوام اشم توی چشمام جمع شد,با صدای لرزون گفتم:تقصیر من نبود...اولین ضربه اونقد بدون مقدمه روی کونم نشست که نفسم بند اومد :خفه شو! ...چی بهت میگفت اون مرتیکه...نمیدونستی ما از این یابو خوشم نمیاد...دو ساعت زل زدی تو چشماش... و در فاصله این جمله های خشم آلودش کمربندش با بیرحمی روی کون لخت و بیچاره ام میخورد...دیگه حتی نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم یا صحبت کنم.بعد از حدود بیست ضربه کمرشو پرت کرد یه طرف...یک دستشو انداخت لای کسم و با دست دیگه ش سینمو چنگ زد: بگو غلط کردم..بگو آدم شدم.. کس امو میمالید و من میگفتم غلط کردم..ببخشید.. کس ام حسابی آب افتاده بود..عقب کشید و گفت بیا اینجا! من جلوی پاش زانو زدم..کیر شق شده و کلفتشو درآورد و کرد توی دهنم...با دل و جون ساک زدم براش. دوباره بلندم کردو منو گذاشت لب تخت. دو تا محکم زد رو کون قرمز شدم که داشت آتیش میگرفت و گفت: وا کن..امشب حالیت میکنم.کونمو دادم بالا و دو طرف لپاشو با دستم باز کردم..آب کس ام سرازیر شده بود لای پاهام.کیرشو مالوند روی کسم: چی میخوای؟ -کیرررر - میخوای بکنمت؟ نفس نفس میزد و این منو دیوونه میکرد - آررره تورو خدا جرررم بده...کیرتو میخوام..جرررم بده دیگه از این غلطا نکنم... آآآآآای ی ی کیرشو تا ته کرد توی کس ام...خم شد روم و زیر گردنمو گرفت و شروع کرد به تلمبه زدن..: دیوونتم لامصببب...دیوونتممم...
    منبع...shahvani

  4. 3 کاربر زیر به خاطر این پست مفید از galam تشکر کرده اند

    milad42 (05-28-2014), کیرخان2 (08-20-2014), توام (06-05-2014)

  5. #13
    Banned
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    نوشته ها
    127
    سپاس
    715
    111 بار در 54 پست تشکر شده
    دو سال پیش بود که با دختری 27 ساله ازدواج کردم، دختری به اسم مونا با قد متوسط، پوست سفید، استخوان بندی درشت و اندام و چهره ای که او را بزرگ تر از سنش نشان می داد. مونا ساق پاهای پری داشت و سینه ها و دستانی کاملا زنانه. باسنش بیشتر به زنی 36 ساله می ماند تا دختر 27 ساله. البته از نظر ژنتیکی به مادرش رفته بود چون مادرش هم زنی با اندام کاملا جاافتاده و ورزیده بود که صورت جدی و اخلاق زنسالاری داشت. بعد از ازدواجم متوجه شدم که در خانه آنها نه تنها فضای کاملا زنسالار حاکم است بلکه شوهر و دو پسر دیگر خانواده هم کاملا تحت تسلط مادر و دختر هستند و به زبان ساده تر مثل سگ در اختیار زن های خانواده بودند و به نوعی برده آنها محسوب می شدند. برادرها سه چهار سالی بزرگ تر از مونا بودند ولی رفتار او با آنها تحکمانه و دستوری بود و گاهی اوقات بسیار هم خشن می شد. خود من هم بعد از ازدواجم از رفتار جدی و سخت مونا در امان نبودم و تقریبا هیچ وقت نمی توانستنم روی حرفش حرفی بزنم. در مسائل جنسی بسیار قوی تر از من بود و از همان شب عقد، ابصارم را در دستش گرفت. یادم می آید آن شب مجبورم کرد کسش را حسابی بلیسم و بدون اینکه برایم ساک بزند روی کیرم نشست و کسش را بالا و پایین می کرد و به من اجازه تغییر وضعیت نمی داد، انگشتانش را در دهانم فرو می کرد، گردنم و بازوهایم را گاز می گرفت و با دستانش سر سینه هایم را محکم فشار می داد و چندین بار سیلی محکمی به من زد تا بالاخره ارضا شدم.

    هیچ کنترلی در لباس پوشیدن و رفتارش نداشتم، هرطور که دوست داشت لباس می پوشید و با هر مردی که مایل بود لاس می زد. چون اندام فوق العاده خوش فرم و گوشتی داشت وقتی لباس های چسب می پوشید آلت هر مردی را راست می کرد. بارها در تفریحات بیرون از شهر می دیدم که مردهای قوی هیکل و بسیاری از پسرهای مانکن کس لیس بدون توجه به حضور من و حلقه ای که در دست دارد به او نزدیک می شوند و با او خیلی راحت صحبت می کنند و به او پیشنهاد می دهند یا حتی بعضی اوقات می دیدم که او را دستمالی هم می کنند. به دلیل باسن طاقچه ای که داشت خیلی ها درباره کون او صحبت می کردند و از بسیاری افراد که نمی دانستند من شوهر او هستم، شنیدم که آرزوی خوردن کون و لیسیدن سوراخ کونش را دارند. بارها به رفتار او شک می کردم که البته این شک کم کم به یقین تبدیل شد. خیلی وقت ها مرا در مراکز تجاری می پیچاند و معلوم نبود کجا غیبش می زند و دست آخر هم با لباس یا کالایی گران قیمت ظاهر می شد. نمی دانم با کدام پول آنها را می خرید! تا اینکه یکبار مچ او را گرفتم.

    در یکی از مجتمع های تجاری بزرگ تهران بعد از اینکه طبق معمول مرا قال گذاشت، به صورت تصادفی در یکی از طبقات دیگر او را در یک مانتوفروشی لوکس که دو فروشنده مرد داشت دیدم. از گوشه ویترین رفتار او را زیر نظر گرفتم و متوجه شدم وقتی فروشنده برای او که در اتاق پرو مشغول پوشیدن مانتوها بود، مانتوی جدیدی می برد، کاملا درب را باز می کرد و حتی کمی هم با هم صحبت می کردند. معلوم نبود مونا با چه وضعیتی در اتاق پرو جلوی آن مرد ظاهر می شد ولی از نگاه و خنده های شهوتناک آن مرد می شد خیلی چیزها را حدس زد. تا اینکه با مانتویی زیبا از پرو بیرون آمد و بعد از کمی صحبت کردن با آن دو مرد، یکی از آنها او را به طبقه بالای فروشگاه احتمالا برای نشان دادن مدل های جدیدتر همراهی کرد. اما بعد از حدود ربع ساعت، آن مرد در حالی که بسیار خوشحال بود و ابراز رضایت می کرد به طبقه پایین آمد و جایش را با فروشنده دومی عوض کرد و او نیز به طبقه بالا رفت. هرچه به موبایلش زنگ می زدم جواب نمی داد تا اینکه بعد از حدود بیست دقیقه در حالی که لباس دلخواهش را انتخاب کرده بود، باهم از پله ها پایین آمدند. در حین پایین آمدن دیدم که شلوارش را با دست بالا می کشید و دکمه های مانتوهایش را مرتب می کرد. اون روز فهمیدم مونا برای رسیدن به چیزی که می خواهد خیلی راحت به من خیانت می کند و در روابطش با مردهای دیگر هیچ حد و مرزی ندارد.

    مونا پسرخاله ای داشت که در شهر محل سکونت ما دانشجو بود. او بیشتر اوقاتش را در خانه آنها سپری می کرد و من فهمیده بودم که با مادرزنم رابطه دارد. رابطه پنهانی مادرزنم با خواهرزاده 31 ساله اش بعد از دیدن صحنه های بسیار دیگر برایم مسجل شده بود. اما نمی دانستم که او علاوه بر خاله اش با زن من هم رابطه دارد تا اینکه مونا به سفری کاری رفت و من که صبح آن روز درباره موضوعی با برادرزنم صحبت می کردم تصادفا از او شنیدم که مونا امروز از سفر برگشته و مادرزنم هم برای خرید به فلان جا رفته. وقتی با خانه تماس گرفتم و او جواب نداد حدس زدم که باید در بدو ورودش به خانه خودشان رفته باشد. من هم سرزده به خانه آنها رفتم. مستاجر آنها دم در مشغول انجام کاری بود و درب منزل باز بود به همین دلیل بدون زنگ زدن وارد شدم و با کلیدی که داشتم آهسته درب آپارتمان آنها را گشودم. می خواستم مونا را غافلگیر کنم که خودم غافلگیر شدم ... در پذیرایی تلویزیون روشن بود ولی هیچ کس حضور نداشت. آهسته به سمت راهرویی که به اتاق خواب های منتهی می شدم رفتم و صحنه ای فاجعه بار دیدم. مونا که معلوم بود تازه از حمام آمده و ربدوشام تنش بود، روی لبه تخت خوابیده و پسرخاله اش که جلوی او زانو زده بود، پاهای مونا را از هم باز کرده و در حالتی که زانوهای مونا را در سینه اش جمع کرده بود، مشغول لیسیدن کس او و خوردن انگشتان پایش بود. مونا که معلوم بود از شدت شهوت مدام سرش را تکان می دهد با گاز گرفتن دستش تلاش می کرد ناله های خود را کنترل کند. بعد از دیدن این صحنه و فروخوردن خشم و نفرتی که تمام وجودم را فراگرفت بی سروصدا محل را ترک کردم تا مبادا فاجعه دیگری رخ ندهد!!!

    روزها می گذشت و من بیش از پیش سرخورده تر و عاصی تر می شدم ... تا اینکه یک شب درگیری لفظی شدیدی بین من و مونا پیش آمد، آنچنان درگیری بالا گرفت که کارمان به برخورد فیزیکی کشید که ای کاش هیچوقت نمی کشید ... تا آن شب من هیچ تصور دقیقی از قدرت بدنی مونا نداشتم اما وقتی با هم گلاویز شدیم تازه فهمیدم اندام مونا بی دلیل سفت و جاافتاده نبود ... مونا سرم داد می زد که خفه شو، برو گم شو و چندین بار وقتی هرزه گی او را یادآور شدم به سمتم حمله کرد و با سیلی و لگد از پسم برآمد ولی من ول کن نبودم تا اینکه با عصبانیت تمام چندبار به من تذکر داد که اگر از او عذرخواهی نکنم بلایی سرم می آورد که هرگز فراموش نکنم، بدون توجه به تهدیدش باز هم ارتباطش با دیگران و هرزگی هایش را بر سرش زدم تا اینکه ناگهان دیوانه وار به سمتم حمله کرد و پس از یک درگیری چند دقیقه ای مرا به زمین زد و با مشت و لگد به جانم افتاد و در شرایطی که حسابی از زنم کتک خورده بودم مرا به داخل اتاق خواب کشید و در را برویم قفل کرد. 48 ساعت تمام من در اتاق زندانی بودم و فقط از صداهای بیرون از اتاق می فهمیدم که آیا در خانه حضور دارد یا خیر، بعد از ظهر روز دوم بود که آمد پشت در و به من گفت دوستش را می خواهد به خانه بیاورد و اگر صدایم در بیاید مرا خواهد کشت. حدود یک ساعت بعد، صدای مردی را شنیدم که به خانه ما آمد و از همان بدو ورودش رابطه جنسی آنها آغاز شد. از صحبت های عاشقانه آنها فهمیدم که طرف مهندس همکار زنم یا همان دوست پسر موناست و آنچنان با هم مشغول عشق بازی شدند که صدای خنده ها و دلبری هایشان تمام فضای خانه را پر کرده بود. من که حسابی متاثر شده بودم به دیوار روبروی در پشت کرده بودم و در حالی که پاهایم را جمع کرده بودم از شدت فشار عصبی و ناراحتی اشک می ریختم. بعد از گذشت ساعتی از حضور آن مرد، ناگهان در اتاق باز شد و مونا با ظاهری به هم ریخته جلوی در ایستاد، یک دستش را به چارچوب در گرفته بود و دست دیگرش را به پهلویش. حسابی عرق کرده بود و کمی نفس می زد، رژ قرمز رنگش دور لبانش پخش شده بود، موهایش پریشان بود، یک سینه اش از پستان بند بیرون بود و ... بعد از چند ثانیه که با آن چشمان خمارش به من خیره شد، گفت "بیا! این توله سگ اینجاست!" در این هنگام مردی سبزه و تنومند که بدن ورزیده ای داشت و قدش هم از مونا بلندتر بود پشت سر او ظاهر شد. مونا به او اشاره کرد و گفت "برو کیرتو بده بخوره" من از ترس خودم را بیشتر جمع کردم. مونا کیر دوست پسرش را گرفت و جلوتر آمد، به من گفت "مگه کری کثافت؟ مخای بگم کس مامانتو جر بده؟ بهت میگم بخورش" من که در نگاهم التماس موج می زد به مونا نگاه می کردم و آرزو می کردم این وضعیت زودتر تمام شود. مونا پایش را به صورت زدم و باحالت تحقیرآمیزی انگشتانش را نزدیک دهانم آورد و اینبار به دوستش گفت "عزیزم مثل اینکه این از ترس داره میمیره، همین الان شوهر بی غیرتمو از کون می کنی تا بهت افتخار کنم" این حرف را زد و پس از دست کشیدن به عضلات سینه و بازوهایش لبی عمیق از او گرفت و...

    دیگر نمی خواهم جزئیات بیشتری از آن شب و کون دادن به دوست پسر زنم تعریف کنم. اما همینقدر باید بگویم که هرچه تلاش کردم از دستشان خلاص شوم نشد و آن مرد جلوی زنم با من سکسی حسابی کرد و حتی مجبور شدم آبش راهم بخورم. از آن واقعه دردناک چندماه می گذرد و من دیگر برده زنم شده ام و دیگر هیچ احترامی بین ما نیست و فقط هروقت حشری می شود و کسی برای ارضاء کردنش دم دست نیست مرا مجبور می کند کونش را بخورم، کسش را بلیسم، انگشت های پایش را مک بزنم، زیر بغل هایش را بلیسم و خلاصه مثل یک برده فقط مطیع او باشم.
    منبع...shahvani

  6. 3 کاربر زیر به خاطر این پست مفید از galam تشکر کرده اند

    milad42 (05-28-2014), کیرخان2 (08-20-2014), توام (06-05-2014)

  7. #14
    Banned
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    نوشته ها
    127
    سپاس
    715
    111 بار در 54 پست تشکر شده
    اسم من احسانه و الان ۲۱ سالمه این داستان مال ۳ سال قبله ، یه کمی از خصوصیات خودم بگم تقریبا تپلم با پوستی سفید و اعتماد به نفس کم که همین قضیه باعث شده طرف هیچ دختری نرم حالا بریم سراغ داستان و ۳ سال قبل
    اون موقع ها من عاشق این بودم که برده باشم همیشه هم تو یاهو و نیمباز دنبال یه ارباب بودم
    بیشتر مواقع تو رومهای سکسی نیمباز دنبال ارباب بودم اما بیشترشون یا پسر بودن یا دخترایی که میخوان شارژ از ادم بگیرن . جست و جو من ادامه داشته تا اینکه یه روز تو یکی از رومای نیم یه ایدی بود به اسم . . . که رفتم باهاش چت خصوصی ، نوشتم سلام میخوایی سگ و بردت بشم
    اول جواب نداد دوباره نوشتم لطفا جواب بده دیدم جواب داد : سگ و برده واقعی ؟
    اول فکر کردم از این پسراست که میخواد اذیت کنه اما دلو زدم به دریا گفتم اره نوشت اد کن منم ادش کردم
    سریع نوشت اصل کامل خودت و خانوادت منم جوابشو دادم دیدم نوشت که منم ناهید ۳۴ بعدشم گفت ما دوتا ارباب هستیم میتونی یا نه گفتم اشکال نداره و بعدش نوشت کار دارم فردا ساعت ۵ عصر ان باش
    اصلا قضیه رو جدی نگرفتم چند دقیقه دیگه ان موندم کسی نبود رفتم خوابیدم فردا هم یادم رفت ان بشم پس فردا صبح همینکه ان شدم دیدم یه خروار فحش برام نوشته که سگ کونی من کجایی و از این حرفا کم کم داشت خوشم میومد براش اف گذاشتم شب ساعت ۱۲ میام ساعت۱۲ رفتم اولش همش بهم فحش داد یه کم با هم حرف زدیم گفت ازت خوشم میاد گفت حالا میخوام فردا ببینمت من و سحر گفتم باشه بیام کجا . ادرس رو داد و اف شد منم خوابیدم صبح ساعت و گذاشتم رو زنگ ساعت ۶ بیدار بشم تا صبح خوابم نبرد ، صبح رفتم حموم خودمو تمیز کردم موهای بدنمو زدم ، همش فکر این بودم که پسر باشن یا اینکه بخوان تیغم بزن تا ساعت ۱۰ رفتم سر قرار یه کم منتظر موندم دیدم یه پرادو اومد جلوم وایساد گفت احسان گفتم اره گفت سوار شو .
    صندای جلو سوار شدم یکی راننده بود یکی هم عقب نشسته بود همینکه گفتم سلام اونی که عقب نشسته بود یه دستمال گذاشت جلو بینیم یه کم دست و پا زدم و بعد نفهمیدم چی شد
    تا اینکه با یه سر درد خفیف به هوش امدم دیدم کاملا لخت رو یه تخت خوابیدم دست و پاهام و بسته بودن یه کم داد زدم و کمک خواست انگار کسی نبود یه ۲۰ دقیقه بعد در باز شد و یه زن اومد داخل گفت چطوری سگم
    گفتم من کجام ؟
    جواب داد خونه اربابت من ناهید هستم . ناهید یه زن تقریبل چاق بود با موهایی شرابی و سینه هایی خیلی گنده و پوست سفید ، قدش زیاد بلند نبود وزنش هم حدود ۸۰ میشد
    دیدم سحر رو صدا زد سحر اومد داخل یه کم از ناهید چاقتر بود اما سینش کوچکتر بود موهاشم قهوه ای بود با مش استخونی گفت خودتو اماده کن و رفت یه ۱۰ دقیقه گذشت برگشتن دیدم واییییییییی دوتا زن با لباس لاتکس که یکیشون یه کیر مصنوعی گنده دستش بود اومدن داخل
    سحر اومد سراغم اول یه کم با کیرم بازی کرد کیرم شق شد گفت وایی مادرجنده تا من نگفتم نباید شق کنی حالا باید کتک بخوری ناهید هم کنار نشسته بود سیگار میکشید دستمو باز کرد گفت بلند شو به شکم بخواب ، پاهام هنوز بسته بود و نمیشد خوب بچرخم با هزار بدبختی چرخیدم نمیدونستم چی منتظرمه که دیدم رفت . گفتم شاید دلش سوخته ولم کرده تا صورتمو برگردوندم دیدم دوتاشون هم ناهید هم سحر دوتا چوب دستشونه اولی رو سحر زد یدفه کونم سوخت یه اخی گفتم انگار با شنیدن اخ من اینا وحشی شدن یکی سحر میزد یکی ناهید دیگه داشتم گریه میکردم که ناهید گفت دیگه بسه ما با این کون زیاد کار داریم گفت حالا بچرخ اصلا نمیشد کونم بدجور میسوخت به هر جون کندنی بود چرخیدم سحر با کون نشست رو صورتم سوراخ کونش جلو صورتم بود یه بوی بدی میداد کونشو هم خوب نشسته بود حالم داشت به هم میخورد گفت بلیس مامان جنده زبون اول رو زدم به سوراخش گفت جووون بلیس کسکش منم داشتم میلیسیدم کیرم دوباره شق شده بود . ناهید رو دیدم یه چیز شبیه جعبه بود کرد دور کیرم یه قفل کوچیک هم زد سرش منم داشتم کون سحر رو میلیسیدم زبونمو میکردم تو سوراخش اونم همش داشت اخ واوخ میکرد یه دفه گفت اماده باش میخوام بشاشم تا اینو گفت اومد عقبتر و شروع کرد به شاشیدن دماغم و چشام پر شاش شد و شدید میسوخت اومدم داد بزنم کسشو گذاشت جلو دهنم ، دهنمو پر شاش کرد خیلیشو دادم بیرون اما خیلیشو هم قورت دادم گفت جون عجب سگی هستی ناهید گفت حالا نوبته منه ، من تقریبا بیهوش بودم و اون اومد نشست رو صورتم کسشو گذاشن رو دهنم،گفت بخور اروم شروع کردم به لیسیدن لبای کسشو داشتم میخوردم همینجور که داشتم میخوردم سحر گفت محکم بشین روش و پاهامو داد بالا یواش یواش داشت کونمو انگشت میکرد منم داشتم کس ناهید رو،میخوردم گفت بسه دستشو اورد بالا باورتون نمیشه از من بیشتر مو داشت گفت بلیس وای بو عرق میداد میخواستم بالا بیارم همینجور داشتم میلیسیدم یه دفه احساس کردم کونم داره میسوزه یه کم سوخت یه دفه یه دردی کل وجودمو،گرفت یه دادی زدم ناهید خنده ای کرد و،گفت پردشو زدی ؟
    سحر گفت اره خوب تنگه فقط داشتم داد میزدمو کمک میخواستم سحر داد زد بیا کمک او شرتو هم بچپون دهنش سحر داشت کیر،مصنوعی یه اون گندگی رو میکرد تو کونم ناهید هم جعبه رو باز کرد و یواش یواش داشت برام جق میزد سحر مثل وحشیا داشت کونمو میکرد و منم نمیشد داد بزنم فقط گریه میکردم یه دفه دیدم دس کشید گفت حالا تو بیا دیلدو کمریشو باز کرد و داد به ناهید ، ناهید گفت چیکار با این بدبخت کردی کونش داره خون میاد
    منم از شدت درد نای بلند شدن نداشتم کل بدنم درد میکرد چشام و بینیم بدجور میسوخت کونم هم انگار اتیشش زده بودن ناهید کیرو کرد تو کونم کم کم دردش خوابیده بود و سحر داشت برام جق میزد ناهید تند تند داشت تلمبه میزد و سحر هم داشت برام جق میزد که ابم اومد
    نفهمیدم چیشد انگاری بیهوش شدم
    وقتی بلند شدم دیدم لباسمو تنم کردن و خودشون نشستن دارن عصرونه میخورن گفتن خوب حال دادی سحر اومد یه دستی به سرم کشید یه دفه دوباره یه دستمال گذاشت رو صورتم وقتی به هوش اومدم دیدم همونجایی که سوارم کردن منو انداختن بلند شدم خیلی منگ بودم اون موقع شب اونجا کسی هم رد نمیشد با پا کم کم رفتم طرف خونه .
    تمام میدونم شاید خیلی هابهم فحش بدن اما این یکی از واقعیت هاییه که باعث شد دیگه من نرم طرف اسلیو بودن
    الانم با یه دختر و خوب و متین و زیبا نامزد کردیم و ایشالله اول مهر هم عروسی میکنیم.
    منبع...shahvani

  8. 3 کاربر زیر به خاطر این پست مفید از galam تشکر کرده اند

    milad42 (05-28-2014), کیرخان2 (08-20-2014), توام (06-05-2014)

  9. #15
    Banned
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    نوشته ها
    127
    سپاس
    715
    111 بار در 54 پست تشکر شده
    سلام به همه دوستانی که دارن این متن رو میخونن من الناز هستم با یه قد معمولی یا شایدم کوتاه سینه و کون کوچیک. این داستان اولین رابطه جنسیمه که با درسا داشتم امیدوارم که خوشتون بیاد.
    اواسط امتحان های خرداد بود (من 2 دبیرستان بودم) تمام فکرم فقط درسام بود. هرز چند گاهی درسا میومد پیشم و با هم درس میخوندیم هر وقت میومد تیپ میزد و بوی خوب میداد وقتی با هم رو تخت دراز میکشیدیم و درس میخوندیم همش دستشو به پاهای من میزد من هم اون موقع اصلا تو این خط ها نبودم و به منظور نمیگرفتم تا یه روز ک رویا میخاست بیاد خونمون گفت امروز واست یه سوپرایز دارم که فکر کنم خوشت بیاد اون روز قرار بود مامان من و مامانش با هم برن خرید و ما با هم باید تنها میموندیم. بهم گفت که الی میشه بری حموم وقتی پیش هم دراز میکشیم بوی عرق میدی. من بهم خیلی بر خورده بود اخه من هیچ وقت بو نمیدادم ولی باز رفتم حموم. گذشت تا هورا اومد و مامانم رفت پایین ک سواره ماشینه مامی الناز بشه و برن خرید. همین ک هورا اممد تو گفتم عشقم(از این حرفا زیاد به هم میزدیم) سوپرایزه من چیه؟گفت تو این ساکه ولی اول باید یه کاری کنی! گفتم چی؟؟؟ گفت باید بری تو تخت چشماتو به بندی. من هم گفتم حتما برام کادو گرفته و قبول کردم. رفتم تو تخت چشمامو بستم. صدای وا شدن زیپ کیفشو میشنیدم. خیلی هیجان داشتک ک یه هو دیدم اومد و با طناب دستمو بست. شکه شده بودم تا اوندم به خودم بیام پرید رومو پاهامم بست و دهنمم چسب زد. تو فکرم هیچ ایده ای نداشتم ک میخاد چی کار کنه تا این که تاپمو زد بالا!تازه فهمیدم جریان چیه؟! میخاستم تکون بخورم و بلند شم ک دست و پامو به دو طرف تخت بست. حرف نمیزد اروم شرو کرد به خوردن سینه هام خیلی داغ شده بودم و خیلی میترسیدم زیاد در مورده این جور موضوع ها اطلاعات نداشتم. بعد از این که خوردن سینه هام تموم شد دو تا گیره لباس از کیفش در اوورد و زد نوک سینه هام دادم هوا رفته بود ولی صدام به جایی نمیرسید. با خودم گفتم دیگه کارش تموم میشه و گیره هارو میکنه ولی این طوری نبود هی لا دستش سینه هامو جا به جا میکرد و به گیره دس میزد خیلی درد داشت ولی خیلی حال میداد. بعد رفت سر دامنم کشید پایین و داشت از رو شرت میمالوند خیس اب بودم. دید ک دارم خیلی اب میدم برعکسم کرد یادش رفت گیره هارو در بیاره وقتی رو تخت داشت کشیده میشد ک در بیان خیلی خیلی درد داشتن. صورتمو بر گردوند روبه خودش از قیافم خندش گرفته بود اون جا دیگه شروع کرد به حرف زدن گفت دلم واست سوخت میخای بازت کنم؟ سرمو به نشانه تاید تکون دادم گفت نه بابا! صورتمو ول کرد شرتنو کشید پایین و با انگشتش کرد تو کونم جند باری بالا پایین کرد دید انگشتش گهی شد خیلی حال کردم حالش گرفته شد تو قیافم شلدی ملوم بود. وقتی فهمید تلافیشو سرم در اوورد یه بامجون از اون کیف لنتیش در اوورد دو بدون تف کرد تو کونم تمام لبه های کونم میسوخت. 5 دقیقه ای بالا پایینش میکرد تمام خونرو بوی گوه برداشته بود. وقتی درش اوورد تمام بش گه چسبیده بود انداختش پایین. منو برگردوند گفت الی حالا نوبت منه دهنتو باز کنم داد نمیزنی؟ گفتم نه ک تا وا کرد جیغ بزنم. وقتی لخ شد و کسش رو دیدم فقط به این فکر بودم که کسش رو بلیسم. یمی دو بار کسشو به لبم مالند که یه هو مامانم زنگ زد برداشت داد به من گفت مامانم ک ما داریم میرسیم تا برسیم زنگ بزن از فست غود واستون غذا بیارن که ماداریم از گشنگی میمیریم. هورا سریع ازم چند تا عکس گرفت و گفت به کسی چیزی بگی تو نت پخش میکنم و منو باز کرد و خونرو جم کردیم و بوی گه منو از خونه بیرون مردیم تا مامیم اومد
    بععععله از اون به بعد هم هورا با استفاده از عکس هایی که از من داشت منو برده ی خودش میکرد و هر دفه هم ازم عکس میگرفت. سعی کردم ازش قایم شم ولی به خاطر دوستی خانوادگی ما منو پیدا میکرد. مرسسسی ک وقت گذاشتی
    منبع...shahvani

  10. 2 کاربر زیر به خاطر این پست مفید از galam تشکر کرده اند

    milad42 (05-28-2014), کیرخان2 (08-20-2014)

  11. #16
    Banned
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    نوشته ها
    127
    سپاس
    715
    111 بار در 54 پست تشکر شده
    سلام من اميرم يه پسر عادي مث بقيه پسرا بلاخره بعد از سه سال دارم گي رو ترك ميكنم اين داستان واقعي و واسه من اتفاق افتاده اگه دوس ندارين نخونين هم ىرىناكه هم گيه اين رو هم بگم آمار ثابت كرده ٥٠٪ گي ها ميتوانند گي را ترك كنند توسط روش هاي ذهني خاص و به كمك يه روانشناس خوب خب خدا منو دوست داشت كه كمكم كرد كه الان ديگه گي نباشم و مث يه پسر عادي به زندگي ام ادامه بدم از همه پسرا هم خواهش ميكنم گي ها رو مسخره نكنن خيلي زجر ميكشن من تجربه اش را دارم آنها هم آدمند و حق زندگي دارند.
    خب ديگه پر هرفي بسه
    -بهار سال ٨٩ بود من دوم راهنمايي بودم كه مدرسه برنامه اردوي سه روزه ي مشهد گذاشت ما مدرسمون هم راهنمايي داشت هم دبيرستان روز اردو بود كه مديرمون ديد تعداد گروههاي راهنمايي و دبيرستان طوري نيست كه از هم جدا باشند و مجبوره يكي از اونارو بياره تو بروبچ راهنمايي منم كه سرگروه بودم ولي جرات نمي كردم مث بقيه بچه ها به اون دستور بدم داشتيم وارد كوپه مون ميشديم كه گفت سرگروه تويي گفتم بله گفت من ميلادم يه دست داديم و وارد كوپمون شديم .
    چند ساعتي از حركت قطار ميگذشت حدود ساعت يازده شب بود يكي از بچه ها خوابش برده بود من و ميلاد تختاي بالا رو برداشته بوديم داشتم تو آيپدم فيلم فرار از زندان ميديدم كه اومد كنارم نشست ولم داد به من شرع كرد به نگاه كردن خواستم آيپدو بزارم كنار كه گفت ميدي بازي كنم دادم و رفتم پايين داشتم لباسامو عوز ميكردم هي كف كفششو ميزد به سرمو ميگفت شوخي كردم رفتم مسواك زدم اومدم گفت ميشه امشبو نخوابي يه شب كه هزار شب نميشه صبح تو هتل بخواب من خوابم نميبره قبول كردم و رفتم رو تختش آيپدو گرفتم زدم تو شارژ خواستم بيام دوباره بشينم دستشو گذاشت زيرم چيزي نگفتم آدم شوخي بود گفتم داره شوخي ميكنه نا گفته نمونه چهارم ديرستان بود و ورزشكار و هيكلي بود منم كلا بچه كه بودم ريزه بودم لپتاپشو در آوردو گفت اهل فيلم سكسي هستي منم تازه چند ماه بود فهميده بودم سكس چيه و چندتايي فيلم ديده بودم گفتم باشه ديدم فيلم گي فتيش گذاشت يه جوري شدم زياد بدم نيوده بود دوستم نداشتم ديگه خستهزشده بودم فيلم سومي بود كه لم داده بودم داشتم ميديدم خوابم برد صبح كه بلند شدم ديدم منو خوابونده رو تختش خودش كنارم خوابيده بغلم كرده از جام بلندشدم اونم بلند شد رسيديم و به هتل رفتيم من بازم خوابيدم وقتي پا شدم ديدم فقط ميلاد هست گفتم كجان گفت رفتن حرم تو كه خواب بودي منم كه حال نداشتم خودمو زدم به خواب گفتم ميرم حموم تو حموم بودم كه با شورت اومد تو ترسيدم تازه فهميدم از ديروز منظور داشته گفت ميخوام فيلماي ديشبو كه ديديم رو كاراشو روت امتحان كنم ترسيدم تكيه. دادم به ديوار همونجور كه كيرمو گرفته بودم يكي خوابوند زير گوشمو گفت اينم استارتش بهتره كسي چيزي به كسي نگي چون حرفتو باور نميكنن راست ميگفت منو برد تو هال نشوندم رو مبل گفت خودتو آماده ميكني يه تشكم پهن ميكني اين وسط تا بيام رفته بود سوپر ماركت طناب خريده بود امد منو گرفت جيغ زدم جوراباشو يكيشو كرد تو دهنمو و دور دهنمو با طناب بست دستامو بست پشتمو پا هامم بست گريه ميكردم و مقاوت ميكردم جا به جام نكنه ولي منو به سمت اتاق كشيد و درو بست شرو كرد زدن با كمربندش هنوز جاش رو تنمه بعدم گذاشت در كونم باريذره تف كون آكبندمو وا كرد در جا كرد تو محكم تلمبه ميزد جيغ ميزدم چه فايده صدام در نميومد آبشو پاشيد رو صورتم بعدم كفشاشو پاشيد و اومد تو اتاق ازم خواست بليسم و دهنمو وا كرد خواستم جيغ بزنم كه گفت جيغ بزني دهنتو ميبندم انقدر با كمرلند ميزنم تا ديگه صدات در نياد سري به نشانه تاييد تكون دادم كفشو آورد جلو نليسيدم يا لگد زد تو صورتم بينيم خون اود ليس ميزدم كه دراورد با جوراباش ميمابيد به صورتم دست أخرم پاهاش گريه ميكردم و ليس ميزدم گفت ساك بزن بسه كيرشو كردم تو دهنم يه دفه كفت چيزي بيرون نريزه ها كيرش كامل سيخ نشده بود كه شاشيد معذرت حالتون بد شد ببينين من چه كشيدم گفت قورت يده از ترسم دادم بعدم براش ساك زدم دوباره دهنمو بست و شرو كرد به زدن كه بيهوش شدم وقتي به هوش اومدم تو رخت خواب بودم همه جام درد ميكرد لباس تنم بود گفت حالت خوبه گفت م آره مادر... گفت حالا كه انقدر بي ادبي پاشو لخت شو از ترسم دوباره لخت شدم و منو كرد اين دفعه دردش كمتر بود ولي بازم جيغ هاي آرومي ميزدم آخر سر محكم با دست زد در كونم و آبشو ريخت رو كمرم و هر شب هم كنارم خوابيد و منو كرد آخرشم برام جق ميزد من ديگه با جق به ياد دختر آبم نميومد از اون به بعد به جق گي عادت كرده بود ديگ به همه بعد اون سفر هركي ميخواست ميدادم ديگه كمكم افسرده شدم به روانپزشك مراجعه كردم تا با روش تلقين ذهني از گي خارج شدم اونايي كه سكس اولشون گي بوده معمولا گي ميشن بعضي ها هم ذاتا گي اند براي رهايي از گي دوستان عزيز به روانپزشك مراجعه كنيد شايد شماهم مث من باشيد و درمان بشيد مرسي تحمل كردين اين داستان درد آور رو اميدوارم واسه هيشكي پيش نياد لطفا فوحش كامنت نذارين اگه گذاشتين خودتونين.
    منبع-->shahvani

  12. 2 کاربر زیر به خاطر این پست مفید از galam تشکر کرده اند

    milad42 (05-28-2014), کیرخان2 (08-20-2014)

  13. #17
    Banned
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    نوشته ها
    127
    سپاس
    715
    111 بار در 54 پست تشکر شده
    این داستان و مینویسم تا با سکس خشن آشناتر شید و راضی نیستم که مسبب جلق زدن کسی بشه که باعث بی برکتی زندگی من همین جلق تو سن پایین بود من سامانم 23 سالمه و 6 ماهه برده شدم و این از یه خل بازی با دوست دخترم شروع شد.امتحان مقاومت مصالح داشتیم و من پیاده بودم واسه همین با کلی التماس راضیش کردم بیاد بهم درس بده از طرفی دانشگاه نمیذاشت بالا بریم کتابخونه هم نمی شد رفت واسه همین گقتم بیاد خونمون با اینکه اصلا نمی خواستم خونمونو یاد بگیره و بیاد ولی اگه میوفتادم ترم دومم میشد و ضایع بود پس بیخیال شدم و رفتم دنبالش در ضمن هر روز تو خونمون تا 5 که مامانم میاد منم و حوضم. خلاصه شیوا خانوم و با سلام و صلوات آوردیم و بردیم تو اتاقمونو و میوه آوردیم و پذیرایی کردیم و خیرسرمون خواستیم شروع کنیم که گفت نگفته بودی گیتارم میزنی! حالا جای درسی که فردا امتحانشو دارمو بیرمزم نشستم دارم گیتار میزنم اونم انگار نه انگار، داشت با ذوق و شوق گوش می کرد منم اول شادمهر زدم بعد توکه نباشی نبی زاده و داشتم نت آخرشو میرفتم که دیدم دستشو کشید رو صورتم! سرمو آوردم بالا با تعجب و خیلی جدی نگاش کردم دستش هنوز رو صورتم بود که یهو با نگاه عشوه اومد و خندید. گفتم خوبی؟ لبشو گاز گرفت و صورتشو آورد جلو طوری که نفسشو حس میکردم و گفت خودت گفتی اگه دلت خواست آبم کن با هرم لبهات... گیتارو از دستم گرفت و کشیدتم کنج دیوار و لباشو گذاشت رو لبام منم هم اولین بارم بود هم شوکه شده بودم هم اصلا همچین انتظاری نداشتم که یهو کف دستشو گذاشت زیر چونم و سرمو داد بالا و شروع کرد گردنمو خوردن! به جای اینکه من با اون بازی کنم اون داشت با من بازی میکرد خواستم که این وضع رو عوض کنم که شروع کرد به در آوردن پیرهنم و منم سریع لباسشو در آوردم وقتی سوتین قرمز توریشو دیدم یه جورایی فهمیدم چقدر من خرم انگار اون حشری تر از من بوده و برنامه برام داشته! دوباره با شدت بیشتری شروع کرد به لب گرفتن تا اومد منم لباشو بخورم ناخوناش کرد تو پهلوهام و محکم چسبید و کشیدم روی تختم و موهاشو بازکرد و شروع کرد به در آوردن شلوارم و اومد نشست روی کیرم، دیگه آمپرم زده بود بالا میخواستم سوراخش کنم. اومدم بگیرم بخوابونمش که خوابوند زیر گوشم و بلند شد من هاج و واج مونده بودم که یعنی چی؟فقط میخواست لختمون کنه و لب بگیره!!!!!!!!که یهو گفت طناب داری؟ گفتم جدا حالت بده ها طناب میخوای چیکار؟ اونم گفت میخوام رامت کنم. تازه دوزاریم افتاده بود، شیوا تو سکس خیلی وحشی بود و با اون ظرافتش خیلی بدن قویی داشت. منم بلند شدمو بندای کیکبوکسمو دادم(که زیر دستکش به دست میبندن و دوتا هم زرد به پاها) او نم اونارو دولا کردو محکم بست. واقعا سفت بسته بود. از تو کیفش یه کاندم درآورد و میخواست با دهنش بکشه رو کیرم که گند زد و آخر با دست کشید منم بهش گفتم مجهز اومده بودیا کلک فقط امتحانو کی بخونیم اونم گفت امتحان چیه و اومد نشست روم و شروع کرد به بالا و پایین رفتن بهش گفتم جووووون چقده تنگه خانومی تاخیری نداری همراهت اونم گفت کمر خودت باید سفت باشه تاخیری چیه من لونژیل دارم و خندید. بلند شد و پشت بهم شروع کرد به بالا پایین پریدن و دوباره برگشت و دستاشو گذاشت رو سینم ولی اینبار انگار جلو عقب میرفت و هی سرعتشو زیاد میکرد یهو خم شد و بالای تخت و گرفت لذت توی چهرش کاملا معلوم بود. دستاشو گذاشت رو گلوم و شروع کرد خیلی آروم به آه و ناله و یهو محکم کوبید رو سینم و چنگ انداخت بعد یه دستشو برد تو موهاش بعد سینشو می مالوند و یهو آروم کرد و گفت داری حال میکنی یا نه؟ گفتم آدرنالین همه وجودمو گرفته خندید و بلند شد رفت سمت کیفش و موبایلشو برداشت و چک کرد و اومد بالا سرم رو زانوهاشو و شروع کرد با خودش بازی کردن. پشتش به من بود و صداش در اومده بود که آروم اومد پایین و منم با ولع شروع به خوردن کردم اونم واسه اینکه منو دیوونه کنه هی تکون میداد و بلند میشد، یه دستشو گرفته بود بالای تخت و یه دستشم تو موهاش بود و سرشو یکم چرخونده بود و زیر چشمی نگام میکرد منم زبونمو رو کسش میکشیدم و تو کسش میکردم و جلوشا فشار میدادم. اونم داشت خیلی لذت میبرد که یهو شروع کرد: اینجا اتاق سامانه و اینیکه الان بستمش و زیر کسم خوابیده و داره میخوره هم خودشه که بلند شد و از صورتمم گرفت و قطعش کرد گفتم مگه دیوونه شدی یکی یهو میبینه گفت واسه خودمون گرفتم که فقط خاطره شه نترس به کسی نشون نمیدم گفتم پس چرا از خودت نگرفتی گفت اولش از خودم گرفتم و نشونم داد و بعد گفت اصلا باید از اولشو میگرفتم و دوباره روشن کرد و نشست رو صورتم ، یکم که براش خوردم یه آه بلند کشید و 69 کردشو و برام ساک زد که صدام در اومد گفتم بسه بسه که بلند شد و دیدم هنوز موبایلش دستشه و ازم داشت فیلم میگرفت که سریع اومد کنارم و از جفتمون گرفت و گذاشتش لب پنچره و گفت حالا چیکار کنیم گفتم بابا این دستامو باز کن یخورده من بخورمت.
    دستامو اومد باز کرد اومدم دست بهش بزنم خودشو کشید عقب گفتم چی شد؟! که با دستش هولم داد و گفت تو بگیر بخواب و رفت پایین و زیرم نشست و خم شد و کاندومو در آورد و کیرمو گذاشت لای سینه هاشو ... دیگه خودتون میدونید. همه آبم ریخت لای سینه هاش و روشون و گففت حالامی تونی بشینی. تا نشستم اونم اومد جلو و سینه هاشو گرفت جلو صورتم و گفت بخور از اینکه آبم بره تو دهنم اصلا خوشم نمیومد ولی لحنش اینقدر حشریم کرده بود که داشتم دیوونه میشدم از طرفی سینه های شیوا اینقدر گرد و خوش تراش بود که نمی شد ازشون گذشت.
    شروع کردم به خوردنشون اونم مجبورد کرد تمام سینشو لیس بزنم و تمیز تمیزش کنم و بعد لبخندی پر از رضایت زد و گفت چی میخوری اینقدر آبت زیاد و سفته گفتم هیچی خندید و دوباره خوابوندم و کش موهاشو از رو زمین برداشت و انداخت دور تخمام و گفت دستاتا بگیر بالای تخت و یدونه آروم با انگشتاش زد روشون اینطور بگم که از درد پریدم! و بعد شروع کرد به مکیدنشون. با اینکه کشش خیلی سفت بود و از این لاستیکیا بودیه تخمم کاملا رفته بود تو دهنش.
    دوباره سیخ سیخ شده بودم، هنوز پاهام بسته بود و دستامم گرفته بودم بالای تخت که شروع کرد به ساک زدن. زیر چشمی نگام میکرد، تخمامم هنوز درد میکردن ولی با شهوت مخلوط عجیبی شده بود و بیشتر داشتم تحریک می شدم. نیم خیز شدم و دستام و بردم رو سرش که سرشو آورد بالا و تو چشام نگاه کرد و با شیطنت لبخند زد و لبشو گاز گرفت و دوباره آروم زد رو تخمام، حس میکردم مغزم داره گاییده میشه. بهم گفت میتونی بشینی ولی دستات جلو نیاد منم نشستم.
    بادستش تخمامو کشید عقب و شروع کرد به لیس زدن و اون یکی دستشم کرد تو دهنم تا براش بمیکم دوباره داشت همه تنم ارضا میشد که بلند شد و کاندومو از زیر پام برداشت و کشید روی کیرم و روش کرم مالید و یکی از بندارو بست دور گردنم و شروع کرد به باز کردن پاهام و گفت حالا نوبت توئه. فهمیدم که دلش آنال می خواد، تعجب کرده بودم ولی وقتی دستاشو گرفت لبه میزمو کونشو داد بالا مثل یه خرس رفتم سراغش.
    آروم آروم کردم تو و مثل وحشیا تلنبه میزدم اونم سرشو گذاشته بود رو میزو با یه دستش دهنشو و با اون یکی غلاده ی منو گرفته بود و میگفت همینه عشقم آفرین اسلیو خوب که پاشو از وست پام آورد بالا و زد تو تخمم کشیدم بیرونو گفتم گاییدی مارو بابا. غلاده مو چسبید و گردنمو کشید جلو و شروع کرد به لب گرفتنو با اون یکی دستش کاندومو در آورد و کیرمو تف زد و برگشت تا دوباره بکنم تو کونش...
    باز شروع کردم به تلنبه زدن که انگار تخمام از پری داشتن میترکیدن که خیلی زود آبم اومد و شیوا یه جیغ بلند کشید و خندید و گفت واااااای چه داغ بود همون طوری برگشتو منو کشید رو خودشو و دستاشو حلقه زد وشروع کرد به لب گرفتن.تو چشمام نگاه کرد و بهم گفت خیلی دوست دارم عشقم.
    خواستم لباسامو بپوشم که گفت کجا هنوز مونده درس بی درس باید جلوم جلق بزنی گفتم میخوای مارو بفرستی اون دنیا؟ یه مقاومتو می خوای توضیح بدیا... گفت پس جلو اربابت زانو بزن خوااااااهش! منم زانو زدم و اونم برگشت و با دستاش از پشت سرمو کرد لای کونشو گفت میخوام سوراخ کونمم مثل سینه هام تمیز کنی آفرین اسلیو خوبم ... لیس نزن میک بزن... آفرین کوچولوی خودم ... آفرین... یهو برگشت و گفت حالا کسم و اومد جلو طوری که افتادم و اون فقط با دستاش سرمو نگه داشته بود.
    تا دستام و گذاشتم زیرم اونم دستشو برد رو کسش و شروع کرد به مالوندن منم که دوباره راست کرده بودم با یه دستم شروع کردم به جلق زدن. شیوا داشت بالای کسشو می مالوند وسرشو گرفته بود بالا و آه وناله میکرد به 30 ثانیه نکشید که انگار بدنم به لرزه افتاده باشه و تمام عضلاتم منقبض شده باشه یهو خم شدمو و آبم آروم آروم ریخت بیرون شیوا زد زیر خنده گفت حالا شدی کوچولوی جلقی خودم که یهو آه بلندی کشیدو آبش پاشید روی صورتم و همه تنم. با حالتی که انگار توی اوج لذت باشه خندید و بریده بریده گفت حالا تو حموم چیکارکنیم؟
    گفتم عمرا اگه با تو بیام حموم گفت باشه قول میدم تو حموم بچه خوبی باشم . با اینکه داشتم از حال میرفتم ولی باز تو حموم حالی به حالی شده بودم ولی شیوا به لب گرفتن اکتفا کرد و اومدیم بیرون و رفتیم رو تخت مامان بابام یه نیم ساعتی شیوا تو بغل من درازکشید و خودمم یه یه ربعی یه چرت کوچولو زدم و چشامو که وا کردم دیدم با دوتا نسکافه بالاسرم نشسته و بلند شدیم رفتیم سر درس ولی دیگه چیزی ازتوش در نیومد و ولی پاسش کردم.
    الان شیوا هلنده و منم دارم سعی میکنم واسه دلف فاند بگیرم ولی هم یه خورده گرونه هم زبان مشکل دارم الان یه دو روزیم هست نمیدونم چرا نه شبا یاهو میاد نه موبایلشو جواب میده... نوشتن این داستان 2 ساعت از وقتمو گرفت ولی فکر میکنم بد نیست بگم که اونایی که خودشونو دقیقا مثل یه تیکه آشغال تو سکس مستر اسلیو فرض میکنن به یه تایپ خاص علاقه ندارن بلکه حتما باید تحت نظر یه روانپزشک قرار بگیرن و یه کمم خایه و وجود قرض کنن
    برادرای من علاقه به پا لیسی و فتیش های عجیب غریب و اینکه یکی با کیر بزاره درتون یه جورایی مشکل روحی و کمبود های عاطفیه برید بکنید تو پریز بهتره! به نظر من کردن یه دختر به مراتب بهتره تا آدم پای فیلمو کامپیوتر خودشو خراب کنه اصلا اگه طرف تا 4 ماه قبل با کسی نبوده باشه شرعا هم میتونید متعه کنیدش در آخر از شما هم ممنونم که خوندید .از روحانی هم مچکرم. نظر یادتون نره
    منبع:shahvani

  14. 2 کاربر زیر به خاطر این پست مفید از galam تشکر کرده اند

    milad42 (05-28-2014), کیرخان2 (08-20-2014)

  15. #18
    Banned
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    نوشته ها
    127
    سپاس
    715
    111 بار در 54 پست تشکر شده
    ما خانواده پنج نفری هستیم که خواهر بزرگم ازدواج کرده، خواهر کوچکتر از اون که الان 23 ساله فرشته ست که دانشجوست. من فرزین هستم 20 سالمه. من از 14 سالگی کون میدم، اولش شوخی بود و بچه بازی ولی بعدا جدی شد. راستش خوشگلم و پوستم سفید و جز اطراف کیرم مو ندارم از اول هم بچه های محل و فامیل برام تیز کرده بودن منم کم کم گی شدم. معمولا هفته ای یکبار میدم الان که حرفه ای شدم پول میگیرم. یکی از مشترهام محسنه که سر خیابون بوتیک داره 28 سالشه و مجرده. بعضی وقتا بهش میدم کیرش حدوده 20 سانته. من بی غیرتم و دوست دارم موقع دادن بهم فحش بدن. خواهرم دختر لاغراندامه و لباسهای تنگی می پوشه تابلو چند تا دوست پسر داره که مطمئنم چند بار بهشون داده. خودم چند بار تو گوشیش حرفای سکسی با چند تا پسر رو خوندم که از کس و کونش می گن.
    یه بار که به محسن کون می دادم گفت: فرزین، فرشته رو گائیدم؟ گفتم: آره، با کیر کلفتت. گفت: دفعه بعد کس فرشته رو با کونت یکی می کنم. منم گفتم: خودم کیرتو تو کس جنده اش می کنم. گفت: می دونی چند بار تا حالا کردمش؟ گفتم: 100 بار؟ گفت: نه چهار بار. همینجوی می گفت منم حال می کردم. تا کارش تموم شد من خوابوند و کیرش رو کرد تو دهنم تا آبش اومد. بعد از گائیدنم گفت جدی می گفتی می خوای تو رو با فرشته بکنم؟ من گفتم مگه تو جدی گفتی که چهار بار گائیدیش؟ گفت آره؟ چیه به غیریتت برخورد؟ گفتم نه اما فک نمی کردم. گفت خانواده تو این محل را تغذیه می کنند. خواهرات و خودت، حتما مامانت هم جوونیاش کسی بوده واسه خودش. گفتم چطوری کردیش؟ گفت: هیچی اومد مغازه از ریخت و حرکتش معلوم بود جنده اس، منم یه شلوار دادم بهش و کس گرفتم. گفتم مگه پرده نداره؟ گفت گرفتی ما رو؟ میگم جنده اس. همه محل و دوستات کردنش. خودش می گفت تو دانشگاه به همه میده. گفتم: جدی؟ گفت: بیا یه لحظه، گوشیش رو برداشت و یه اس ام اس فرستاد به شماره فرشته: سلام کس خانوم، مادر جنده کی بهم کس میدی تخم حروم؟ من همون جور لخت وایساده بودم. چند دقیقه بعد اس ام اس اومد از شماره فرشته: کس مفتی نداریم هر وقت اون ست رو بهم دادی، کس میدم بهت. خشکم زد.
    خیلی تعجب کردم، محسن زد تو سرم گفت بی غیرت خواهرت جنده است کیرت شق شده؟ گفتم آره حشری شدم، کاش ازش یه فیلمی می گرفتی می دیدم کسش چقدر گشاده. گفت خوب دفعه بعد که آوردمش تو هم بیا با هم می کنمتون. خیلی حشری شدم، گفتم اگه تو کمرت چیزی مونده یه دفعه دیگه منو بگا. گفت بی شرفی مث تو ندیدم بشین ساک بزن. یه دور دیگه منو گائید. همش به فرشته فحش می داد منم کیف می کردم. قرار شد هر وقت فرشته را جور کرد بگه با هم بدیم بهش. رفتم خونه. تا فرداش از فکرش در نیومدم. زنگ زدم به یکی از بچه محلام. پیمان یکی از بکن های قدیمی منه. گفتم که حشریم، بیام بکنی؟ گفت خونه خالی نیست. اما بذار ببینیم جائی جور میکنم. گفتم حتما جور کن بدجور حالم خرابه. نیم ساعت دیگه زنگ زد. گفت خونه پسرعموم خالیه بریم؟ گفتم اونم هست؟ گفت آره. گفتم کیر تو دهنت می خواستم فقط به خودت بدم. اومد دنبالم. آژانس گرفت رفتیم خونه پسرعمو.
    پیمان در زد. فریبرز اومد دمه در. خلاصه وقتی خواستن من رو بکنن به پیمان گفتم به من بگو فرشته و فحش بده، فریبرز گفت فرشته کیه؟ پیمان گفت خواهرش. فریبرز گفت: قربونه کس خواهرت بشم. اون دو تا من رو گائیدن. بعد به پیمان گفتم دوست داری فرشته رو بکنی؟ گفت: نه بابا این چه حرفیه. گفتم راست می گم، گفت اگه تو بگی چرا که نه دختر به اون خوبی؟ گفتم تا حالا کردیش؟ یه کم من من کرد گفتم پیمان تو که می دونی من بی غیرتم واسه مهم نیست فقط می خوام مطمئن بشم، گفت آره سه بار، پولی میده. دیگه جندگی فرشته واسم اثبات شد.
    منتظر تماس محسن بودم. چند روز بعد بهش اس ام اس فرستادم گفت بذار یه جونی بگیرم، اون روز شیره جونم رو کشیدی. بالاخره بعد چند روز محسن زنگ زد. چه طوری بی غیرت؟ خوبم. عصر قراره خواهرت رو بکنم. جدی؟. آره. ببین. میای خونه تو اتاق قایم میشی و کس دادن خواهرت را تماشا می کنی. گفتم نه می خوام با هم ما رو بکنی. گفت ای بابا تو دیگه کی هستی؟ بیا حلش می کنیم. عصر رفتم خونه محسن. رفتم تو. قرار شد من باشم تا فرشته بیاد. منتظر شدیم، محسن داشت خاطرات گائیدن فرشته رو می گفت. که ایفون زنگ خورد، رنگم پرید، محسن در را باز کرد. رفت تو حیاط و چشم فرشته رو گرفت، اومدن تو، محسن گفت حدس بزن، کی اینجاست. گفت کیر تو دهنت من فقط قراره به تو بدم اون دفعه که با بیژن (شریک محسن) منو کردین دو هفته نمی تونستم راه برم. گفت نه بابا این رو واست کمک آرودم، گفت جنده آوردی؟ گفت نه کونده و چشمش رو باز کرد. فرشته تا من رو دید جا خورد. گفت تو اینجا چیکار می کنی؟ محسن چرا اینکار رو کردی؟ محسن گفت بابا خودش گفته شما همکارید. دستش رو گرفت و آورد جلوتر. من لبخندی زدم.
    محسن گفت زودباشین لخت شین تخم خرومها که کلی کار دارم باهاتون. جفتمون خجالت می کشیدیم. محسن گفت اصلا خودم شروع می کنم. شلوارکش رو کشید پائین. جفتمون رو نشوند رو زمین و به طرف کیرش برد. شروع کردیم به زبون زدن و کم کم ساک زدن. هر دومون پررو شدیم. محسن آه میکشید. از گوشم گرفت و بلندم کرد و گفت بی غیرت لاشی خواهر جنده ات رو لخت کن بکنمش. رفتم طرفش، مانتو و لباس هاش رو در آوردم. واقعا اندام سکسی داشت. به من گفت سینه اش رو بخور. گرفتمش تو دستم و میک زدم. رفتم پائین کس ماهش رو لیسیدم. محسن گفت حالا تو لبساهای این کونی را در بیار. اونم لباسهای من رو در آورد. کیرم شق شده بودو محسن گفت این رو واسه کی شق کردی؟ ها؟ گفتم واسه فرشته. گفت ریدم تو غیرتت بشین می خوام جلوی خواهرت کونت رو بگام. زانو زدم. محسن به فرشته گفت بیا کیرم رو خیس کن تا داداشت رو بگام. فرشته کیر محسن رو گرفت تو دهنش و ساک زد، محسن بعد چند ساک کیرش رو آورد گذاشت لب کون من و گفت بی غیرت بزنم تو کونت، سرم و تکون داد گفت بی شعور بگو بذارم تو کونت، گفتم آره. کرد تو کونم. فرشته کنارم نشسته بود یه کم خجالت کشیدم. فرشته گفت عجب حرفه ای هستی باید بهم یاد بدی چطور میشه این جوری کون داد. محسن گفت ببین داداشت چه کسکشه، داره جلوی تو به من میده یعنی به همه میده لاشی، آره فرزین کونی؟ گفتم آره، همیشه دوست داشتم جلوی فرشته بدم.
    محسن داشت تلمبه می زد، گفت بعد کونت کجا را بگام؟ گفتم کس خواهرم رو. کشید بیرون، گفت نمی خواستم بکنمت فقط می خواستم ببینم چقدر بی غیرتی، که فهمیم آخرشی، تخم سگ باز کن کس گشاده خواهرت رو. فرشته رفت روی تخت و دراز کشید، محسن گفت بی غیرت زودباش لای کسش رو باز کن. من رفتم روی فرشته کیرم نزدیک دهن فرشته بود و کسش نزدیک دهن من. لاش رو باز کردم. فرشته گفت داداشم خوب کسم رو آماده کن تا محسن منو را جر بده. با این حرفش کیرم شق تر شد. محسن اومد گفت خیسش کن توله سگ. کردم تو دهنم، بعد کرد تو کس فرشته. اول آرم کرد تو کسش چند تا تلمبه زد، آورد بیرون گفتم خیسش کنم گفت نه کسش خیسه خیسه. دوباره کرد تو. گفت جنده من کیه؟ فرشته با ناله گفت من. محسن به فرشته گفت به چند نفر تا حالا دادی جنده؟ گفت خیلللللیییی، جون بی غیرت ببین دارم کس میدم، جون بزن توش محسن، منو محکمتر از داداشم بکن.
    دیگه تلمبه زدن سریع شد. من رو کنار زد، کشید از کسش بیرون و اومد نشستن رو شکمش و لا پستونی می زد. فرشته عین جنده ها سینه هاش رو گرفت دور کیر محسن. محسن آهی کشید و آبش اومد به من گفت بیا عین سگ همش رو لیس بزن یه قطره هم نمونه. من سینه های فرشته را لیس می زدم و اب محسن رو می خوردم. فرشته داشت نگاه میکرد و حالش رو می برد. محسن یه گوشه ولو شد. به من گفت نمی خوای خواهرت رو جلوی من بکنی؟ نگاهی به فرشته کردم و رفتم سمتش. تا خواستم بکنم تو کسش، محسن داد زد، هوی مادرجنده من کلی باید پول لباس این جنده بدم تو می خوای بکنی تو کسش؟ من کسش رو خریدم از کون بذار. فرشته گفت نه کونم درد می کنه. محسن گفت به تخمم، این کونی که کیری نداره تازه بیژن که می کرد اینجوری ناز نمی کردی؟ فرشته گفت خوب مفتی که نبود. محسن گفت حرف نزن بذار بکنه کونتت رو. فرشته به شکم خوابید. لای کونش رو باز کردم و یه کمی زبون زدم. کیرم رو آروم کردم تو کونش فرشته گفت یواش. محسن گفت نگران نباش باتجربه است. آروم تلمبه می زدم. محسن گفت بی غیرت لاشی داری کونه خواهرات میذاری؟ گفتم آره. اومد نشست کنار من، گفت دربیار ببینم. در آوردم خوابید روی فرشته، فرشته گفت جون مادرت از کون نه. گفت کونت رو میخوام چیکار. کیرش روی از لای پاهای فرشته می کشید، دیدم فرشته داشت له میشه زیرش. محسن چرخید و فرشته رو آورد روی خودش، به من گفت ساک بزن، گفتم دارم می ترکم بذار یه کمی بکنم. گفت چی رو؟ گفتم کس فرشته رو. گفت برو بذار کس مادرت این مال منه. گفتم کس نگو. رفتم روی فرشته و کردم توی کس گشادش و تلمبه زدم.
    فرشته خوشش اومد می گفت جون داداش کونی بزن تو کسسسسم، کاش شوهرم هم مثه تو بی شرف بود و پیشش کس میدادم به همه ملت. بعد از چند تلمبه آبم اومد کشیدم بیرون و ریختم روی شکمش. محسن هنوز زیره فرشته بود. من وا رفتم، گفت بیا خیسش کن. کردم تو دهنم، بعد گذاشتم لب کس گشاده فرشته، گفتم بکن خواهرم رو. محسن یه تکونی به خودش داد تا دسته رفت تو. زبونم رو آوردم بیرون تا در حین تلمبه زدن کیرمحسن رو لیس بزنم. محسن فقط فحش می داد: همه تون می کنم، تخم سگا، مرتضی کچل (بابام) کجائی ببینی خونواده ات رو دارم می گام. کونی مادرجنده خوب کس خواهرت رو جر میدم. گفتم آره محکمتر بزن تا دیگه هوس کیر نکنه. فرشته گفت کس ندم میمیرم، جون جلوی داداش بی عرضم دارم کس میدم. ضربات محسن شدیدتر شد، گفت بکن دهنت الان خواهرت را حامله می کنم. کیر سرخ شده محسن رو کردم دهنم. محسن به فرشته گفت برو کنار میمون. فرشته رو کناری انداخت سرم رو سفت گرفت و همه آبش رو ریخت دهنم. گفت یه قطره بریزه بیرون میدم خواهرت رو همه محل بکنن. منم عمدا چند قطره دادم بیرون. گفتم زود زنگ بزن بیان. فرشته خنده ای کرد و زد رو کسش گفت با وجود این لاشی کسم غم کیر نداره. محسن در برابر جندگی فرشته و بی غیرتی من کم اورده بود. فقط سرش رو تکون داد و گفت گم شید اونور.
    هر سه خسته بودیم. نیم ساعت دراز کشیدیم که به صدای زنگ موبایل فرشته بیدار شدیم. داشت با یکی حرف میزد. برو بابا کفتار، من کس خوشگلم رو به تو بدم؟ عمرا، هر چی هم بدی نمیشه اون دفعه هم بهت گفتم که از ادمای بدبو بدم میاد، کسشعر نگو میدم داداشم کس دخترت رو جر بده. بعد قطع کرد. عین جنده های خیابونی حرف میزد خیلی حال کردم. محسن گفت این کونی قراره جرش بده؟ گفت اره خوب منو میکرد، البته باید یه کم منو بگاد تا حرفه ای بشه. منم خندیدم و گفتم اینقدر دادی که کست مث تونل وحدت شده اصلا لذتی نداشت همون کون دادن بهتره. محسن گفت پاشید دیگه گم شید برو تو تویله تون. فرشته گفت اون ست چی شد؟ منم گفتم کونه منو گائیدی کجا برم؟ محسن گفت اولا تو خودت گفتی می خوای با فرشته بهم بدی ثانیا من شریک دارم، دم بیژن رو می بینی بعد. فرشته گفت نه قرار ما این نبود. محسن گفت به تخمم همین که گفتم فردا میای یه کس حسابی به بیژن میدی و میری. فرشته گفت خیلی تخم حرومی این دیگه دفعه آخرمه، محسن گفت هر دفعه این میگی بعد خودت زنگ میزنی. حالا زود کس و کونتون رو جمع کنید برید رد کارتون. من گفتم با هم نریم. محسن گفت همه محل می دونن جفتتون رو می کنم. من گفتم نه اونا که نمی دونن با هم ما رو گائیدی. اول فرشته تو برو بعد من میام.
    بعد رفتن فرشته، به محسن گفتم عجب گائیدی ما رو. گفت کوفتتون بشه یه کاسه آب اومد ازم. گفتم تو که می تونی همچین کسی رو بکنی چرا منو هم می کنی؟ گفت بابا هر دفعه نزدیک 100 تومن آب می خوره تو با اون پول صد دفعه می تونم تو رو بکنم. گفتم جدا؟ گفت آره. گفتم خوبه از این به بعد خودم واسش مشتری جور می کنم تا چیزی هم گیر خودم بیاد. محسن گفت یعنی شاشیدم تو غیرتت. پاشو گم شو از جلوچشمم. من رفتم خونه. از اون به بعد من و فرشته چند بار با هم گائیده شدیم توسط محسن و بیژن. البته بیژن زیاد منو نمی کرد اما بقول فرشته بدجور می کرد. اینها باعث شد که هم من و هم فرشته در روابطمون راحت باشیم و چند بار شد که وقتی قرار بود بدیم با هم هماهنگ می کردیم. بعدا داستانهائی در این مورد تعریف می کنم. کیر همتون تو کس خواهرام و مادر و من. جونننننننن
    منبع>>shahvani

  16. 2 کاربر زیر به خاطر این پست مفید از galam تشکر کرده اند

    milad42 (05-28-2014), کیرخان2 (08-20-2014)

  17. #19
    Banned
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    نوشته ها
    127
    سپاس
    715
    111 بار در 54 پست تشکر شده
    اسمم نگاره 21 سالمه.دانشجوی مهندسی کشاورزی ام. می خوام براتون اخرین خاطره اسپنک شدنمو تعریف کنم. دوستی دارم به اسم مهناز که دانشجوی معماریه تو دانشگاه کیش. من امتحانام تموم شده بود و اونم همین طور.بهم زنگ زد و گفت که برای تحویل پروژش برم کمکش چون اونجا تنهاست و واقعا نیاز به کمک داره.حتما می دونید که یکی از درسای مهم بچه های معماری طرحع که آخر ترم باید براش یه ماکت و شیت و البوم تحویل بدن. من امتحانام تموم شده بود و علاف بودم خب منطقی بود که برم! مامان بابام ه مشکلی نداشتن و کاملا پایه بودن که من برم مسافرت! زنگ زدم به ماکان دوست پسرم،اینکه میگم دوست پسر بخاطر اینه که ما هنوز رسما ازدواج نکردیم اما رابطمونو همه میدونن ولی خب هنوز نرفتیم تو قید و بند ازدواج! ما هردو دانشجو هستیم و همکلاسی. سال اول داشنگاه با هم دوست شدیم.ماکان هم 21 ساله است! نه بزرگتر از منه نه خیلی درشت و هیکلیه که من ازش حساب ببرم اما حساب میبرم!
    خلاصه زنگ زدم به ماکان و گفتم قضیه رو.گفت ما که قبل امتحانا کیش بودیم که! گفتم خب بیا دوباره میریم ما که بیکاریم! گفت تو بیکاری من باید برم سرکار! گفتم پس من چیکار کنم؟ گفت تو برو بچه! به من میگه بچه! بعدم یه کم امار گرفت مبنی بر اینکه کی میروم و کجا می مونم و منم که هنوز بلیط نگرفته بودم! خلاصه جور شد و ما برای 4 روز راهی کیش شدیم! صبحی که می خواستم برم اومد دنبالم و چمدونم رو برد و همینجوری که تو راه فرودگاه محترم بودیم یه بند نصیحت کرد! شیطونی نکنی مراقب خودت باش نری اونجا پا به پای اون تا صبح بیدار بمونی نفهمم نصفه شب بیرون رفتی.گفتم خب باهم که اونجا بودیم که کلا 10 به بعد می رفتیم بیرون گفت خب با هم بله ولی تو اونجا یه دختر تنهایی.هر شب راس 11 به من از تلفن خونه زنگ می زنی. بعد هم یه کم مچ دستمو فشار داد تا جیغم دراومد و گفتم خب بابا باشه فهمیدم! ماکان گفت نگار یادت نره هرجا هستی به من اس ام اس بدی.گفتم باشه بابا! البته تهران هم همینطوره من هرجا میرم و میام بهش خبر میدم!
    دیگه کش نمیدم من رسیدم کیش و با تاکسی رفتم به خونه مهنازو هر لحظه هم به ماکان اس ام اس میدادم. 2 روز بعدش تحویل پروژه مهناز بود.منم کلا خوش سلیقه و منظمم تو کاراش کمکش می کردم براش کاتر میزدم و یه سری طراحی هاشو با 3D براش انجام میدادم! خودش می گفت باورم نمی شده انقدر بتونی کمک کنی. منم هرشب طبق قرار ساعت 11 از خونه به ماکان زنگ میزدم و کلی باهم چرت و پرت می گفتیم و منم خداییش که خیلی دلم براش تنگ شده بود.واقعیت هم که ما اصلا اگه می خواستیم هم وقتشو نداشتیم که بخوایم شب بریم بیرون وگرنه من انقدر هم بچه حرف گوش کنی انیستم ولی خب سعی میکنم بهانه دستش ندم! صبح روز سوم ساعت 10 بعد از شب بیداری های دو روزه پروزه آماده شد و مهناز خرامان خرامان روفت به سمت پردیس بین المللی که ترمی خدا تومن شهریه شه! طرحشو تحویل داد و اومد خونه جفتمون داشتیم از خستگی می مردیم من به ماکان اس ام اس دادم که دیشب تا صبح بیدار بودم الآن می خوابم تا هروقت که شد! ماکان هم جواب داد که مگه نگفتم شب بیدار نمون و بگیر بخواب تهران جوابتو میدم! البته این تهدید بود ولی نه جوری که نگران بشم چون هیچ وقت سر این حرفا تنبیه نمیشم! خلاصه که من و مهناز گرسنه و تشنه از 12 ظهر خوابیدیم تا 7 شب! 7شب بیدار شدیم! داشتیم از گشنگی میمردیم! در درجه اول زنگ زدم به ماکان و صبح بخیر گفتم اونم یه کم دعوام کردو یه کم قربون صدقه م رفت! اجاز گرفتم که بریم بیرون برای غذا و اونم خب اجازه داد . رفتیم بیرون مهناز اونجا ماشین داره و البته یه دوست پسر خوش تیپ . مهناز خونه ش تو یه شهرک ماننده و اجازه نداره کسیو ببره پیش خودش غیر از فامیل منم با کارت ملی خواهرش رفتم! اما کیوان جان دوست پسر محترم در یک اپارتمانی منزل دارن و بعدا فهمیدم که همسایه هاشون هم چندتن از رفقاشون هستن!یه آپارتمان چهار طبقه که هیچ ربطی به پردیس دانشگاه نداره و البته یه جنسیس کوپه زرد!
    رفتیم یه جا غذا خوردیم ساعت حدود 9 بود اینم بگم که من تو کیش با توجه به اینکه گشت ارشادی به اون صورت وجود نداره خیلی راحت لباس می پوشم مثلا همون روز مذکور من یه پیراهن گلدار استین حلقه ای پوشیده بودم که تا مچ پام می رسید و روش یه شنل طوسی پوشیده بودم. مهناز پشت فرمون بود که کیوان زنگ زد و کلی باهم هره کره کردن دوتایی و کیوان به مهناز گفت که من و مهناز بریم خونه شون .منم یه نگاه به ساعتم کردم و گفتم نه. مهناز زد کنار و با کیوان خداحافظی کرد و گفت الان میایم. گفتم مهناز ماکان گفته شب بیرون نمونم گفت میشه بس کنی این همه اطاعتو؟ گفتم بحث اطاعت نیست من احترام میذارم و اونم احترام میذاره.گفت باشه بیا بریم راس 10:45 میریم خونه یه نگاه به گوشیم کردم که به ماکان زنگ بزنم دیدم همچین شارژی هم نداره و داره باتریش تموم میشه. اومدم اس ام اس بدم که مهناز گفت مرض داری الکی مشکوکش کنی خل و چل؟میریم برمیگردیم دیگه.من و من کردم می ترسیدم ولی از یه طرفم می گفتم بابا از کجا می خواد بفهمه آخه. من که تا 11 میرم خونه.
    رفتیم خونه کیوان جان! چشمتون روز بد نبینه من فکر کردم قراره دور هم باشیم اما بعد دیدم نخیر اونجا مهمونیه و یه عده دور هم نشستن دختر و پسر یهو از ترس لرزیدم اگه ماکان بفهمه رفتم مهمونی اونم بدون خودش دارم میزنه.باسنم تیر کشید یاد اسپنکاش افتادم..یه قدم رفتم عقب که مهناز دستمو گرفت چه مرگته؟ پارتی نیست بابا دور هم اومدیم جشن گرفتیم واسه پایان امتحانا نگو تا حالا مهمونی نرفتی! خب نرفته بودم چون ماکان اهل جشن نیست طبیعتا منم جز مهمونیای دخترونه جایی نرفته بودم! رو میز چند نوع مشروب بود راستش من خودم اصلا خوشم نمیاد از الکل بابام هم اهل خوردن نبود ماکان هم همین طور.ماکان کلا یه مقدار زیادی سنتیه. نه که مذهبی باشه ها فقط سنتیه.مثلا میگه روسری نمیخواد سر کنی ولی حق نداری تاپ حلقه ای بپوشی یا کفش جلوباز با لاک ناخن! مهناز گفت میدونم نمی خوری نترس بابا. هیچی دور هم نشستیم واقعا هم دور همی بود نشسته بودن دور هم بطری بازی می کردن و منم نشسته بودم خداروشکر هیچ بار به من نیفتاد! 15 16 نفری بودیم حواسم تا 10 :30 به ساعت بود گفتم 11 از تلفن ههمین جا به ماکان زنگ می زنم. مهناز که یه جورایی میزبان هم بود رفت و زنگ زد واسه همه غذا اوردن من و خودش که سیر سیر بودیم.

    دور هم که نشسته بودیم یه پسری که به چشم برادری خیلی هم خوش تیپ بود هی با ما تیک میزد و منم که از بیخ عرب بودم نمی گرفتم و هی به چشم احترام به ایشون لبخند میزدم. حواسم به گوشی نبود که خاموش شده. آهنگ گذاشتن و منم که عاشق رقص گفتم به کم می رقصم و آژانس می گیرم میرم خونه مهناز. اون آقای خوش تیپ هم هی می اومد و با ما می رقصید! منم هی بگیر ول کن بودم! یه کم باهاش می رقصیدم و یه کم ازش دور می شدم. وای....

    یهو نگاه ساعت کردم ساعت 3 بود...3ساعت بود که داشتم می رقصیدم دنیا رو سرم خراب شد...ماکان...ماکان منو می کشت. مهناز...ماکان...مهنازم یه کم استرس گرفت.مثل سیندرلا زود شنلمو پوشیدم و زنگ زدیم آژانس و رفتیم خونه مهناز. داشتم از استرس می مردم گوشیم خاموش شده بود. رسیدم خونه تا رسیدم گوشیو زدم به شارژ و 15 تا اس ام اس
    اس ام اس آخر: نگار می کشمت هر گوری هستی می کشمت! زنگ زدم بهش.گوشیو برداشت پشت تلفن داد میی زد: نگار کدوم گوری بودی؟ ساعت 3 نصفه شبه.تا این موقع شب کدوم گوری بودی که گوشیتو خاموش کردی؟ بعد خودش شاکی تر می شد گوشیتو خاموش می کنی؟گوشیتو رو من خاموش می کنی نگار؟ می کشمت.انقدر می زنمت صدای سگ بدی. منم پشت سر هم می گفتم غلط کردم بخدا یادم رفت...بخدا خونه بودم.گوشیو قطع کرد. زنگ زدم دوباره ریجکتم کرد.بغض کرده بودم از اونور مهناز هی داد و بیداد می کرد که مگه چی شده چرا انقدر ازش می ترسی دیوونه مگه لولو خور خوره است...10 دقیقه بعد اس ام اس داد فردا کی میرسی؟ جواب دادم 10 صبح...

    ..

    ..

    ..

    ..

    ..

    ..

    ..

    ..

    فردا صبح رسیدم تهران.پر ترس بودم ماکان پشت گیت منتظرم بود.چمدونمو گرفتم و اومدم بیرون.سلام کردم و ماکان چشم غره رفت بهم...چمدونو ازم گرفت و گفت راه بیفت جلو. راه افتادم رفتیم تو ماشین. طبق عادتم یه وری نشستم به سمت ماکان چمدونو گذاشت عقب و سوار شد و تشر زد: درست بشین نگار.کمربندتو ببند. صاف نشستتم. راه افتاد تو راه یهو گفتم ماکان چته؟ گفت ساکت. گفتم خب بگو چته..حالا منم پررو اصلا به روی خودم نمی آوردم! گفت خفه می شی یا با پشت دست ساکتت کنم؟ کپ کردم.هیچ وقت تو گوشم نزده بود الان اما اگه شلوغ می کردم مثل اینکه سیلی هم می خوردم. گوشیم زنگ خورد مهناز بود اومدم جواب بدم پرسید کیه گفتم مهناز.گفت جواب نده. گوشیو گذاشتم کنار دستم. دوباره زنگ خورد مامانم بود گفتم مامانممه جواب بدم.گفت بده. به مامانم گفتم که رسیدم و اومدم با ماکان بریم بیرون و خداحافظی کردم...ماکان پوزخند زد: یه گردشی نشونت بدم که بفهمی! رفتیم در خونش ...درو باز کرد و رفتیم تو. گفت برو تو دوش بگیر اگه میخوای. گفتم نه راحتم.
    رفتیم تو و دوباره مهناز لعنتی زنگ زد....گوشیمو گرفت ماکان و سایلنت کرد که مهناز اس ام اس داد. رفتیم تو خونه. مانتو روسریمو در اوردم با شلوار جین و تاپ بودم...موهامو باز کردم و دوباره بستم ماکان اس ام اس مهناز و باز کرد من فکر نمی کردم مهناز چیز خاصی اس ام اس داده باشه اما یهو ماکان داد زد نگار بیا ببینم این چی میگه.گفتم کی ؟ گفت مهناز خانوم رفیق شفیقت...اس ام اس و دیدم و دنیا رو سرم: کجایی؟ ببین اگه ماکان طلاقت داده بگو ها! این محسن من و کیوان رو کشته بس که گفته نگار خانوم کجا رفته؟!

    ماکان سرخ شده بود.لعنت بهت نگار..محسن کیه؟ نکنه همون پسره است...وای من اصلا اسمشو نمیدونستم حالا چی بگم به ماکان. ماکان داد زد و دستمو کشید و برد تو اتاق خوب و پرتم کرد رو تخت تو چه غلطی کردی این دو روز آخه لعنتی؟ گریه می کردم هیچ وقت انقدر وحشی نشده بود ماکان.ترسیده بودم. نشست لب تخت...صداشو آورد پایین همیشه گریه من تحت تاثیر قرار می دادش .گفت نگار گریه نکن بلند شو لباساتو دربیار تا تنبیهت نکنم آروم نمی شم. بلند شدم طبق عادت همیشه لباسامو درآوردم...گفت بیا اینجا خم شو رو پاهام. رفتم جلو خم شدم رو پاهای ماکان. اینم بگم که ماکان قانون نداره که با چی بزنه و چقدر بزنه فقط بعد عر ضربه معذرت خواهی می خواد .خم شد همین جوری که دست می کشید رو باسنم گفت خب حالا تعربف کن ببینم محسن کیه...اشکام میریخت رو شلوار جین سفید ماکان. داد زد گریه نکن نگار تعریف کن. با هق هق همه شو براش تعریف کردم که ایکاش نمی کردم. فکر کن ماکان غیرتی فهمید که من نصفه شب تو یه پارتی با یه محسن خانی رقصیدم.
    داد می زد ماکان.انقدر می زنمت که دیگه نتونی حرف بزنی. شروع کرد با دستش ضربه زدن قبلش نگفت بشمارم یا بگم معذرت میخوام یا غلط کردم. شترق

    آخ

    شششششرق

    آی ماکان نزن

    نمیدونم چقدر زد.فقط اینکه با پاش منو گرفته بود.از یه طرف سینه هام فشرده میشد رو پاهاش و بیشتر درد می کشیدم.

    آی ماکان توروخدا

    جون نگار نزن

    ششششرق

    شترق

    یکی چپ میزد یکی راست

    یکی بالا یکی پایین

    من ضجه میزدم.

    شترق

    بگو غلط کزدم

    نگار: ماکان غلط کردم

    پاهامو ازاد کزد.داشتم می مردم صورتم خیس گریه بود.دختره لعنتی بلند شو.

    ماکان نمی تونم

    داد زد:بهت میگم بلند شو.

    بلند شدم.باسنم داغ داغ بود گیره سرم یه وری شده بود و موهام تو گردنم بودن.لنگ میزدم اومدم دست بزنم به باسنم که گفت دست نمی زنی. زود دستمو پس کشیدم. هنوز نشسته بود. رفتم طرفش اومدم زانو بزنم کنار پاش که با دست منو پس زد. دوباره بغض کردم ماکان غلط کردم. ماکان دیگه ادم میشم.

    نگار خفه شو برو دراز بکش رو تخت.

    درد باسن کبود شده یه طرف ترس ادامه اسپنک یه طرف.

    مگه تموم نشده؟

    گفتم انقدر میزنم که نتونی حرف بزنی فعلا که خیلی راحت داری حرف می زنی. بخواب رو تخت.

    دراز کشیدم.
    ررفت تو هال و چند لحظه بعد برگشت.کیف منو

    آورده بود. دست کشید رو باسن داغ من. دستاشم داغ بود یواش گفتم آی...

    گفت:چند وقته باتری گوشیت داغون شده؟

    گفتم ببخشید

    -جواب سوال منو بده...

    -2ماه

    و تو این دوماه من چندبار گفتم بده ببرم برات باتری بگیرم؟

    -زیاد

    خوبه که خودتم میدونی.اونوقت چرا رفتی بیرون بی اینکه گوشیتو شارژ کرده باشی یا شارژو برده باشی؟

    -غلط کردم.

    -میدونم واسه همین 10 تا میزنم که دیگه از این غلطا نکنی.

    دستشو از رو باسنم برداشت دست کرد تو کیفم و شارژر گوشیمو درآورد.

    شارژر من یه کابل USB هست که برای وصل به پریز یه رابط داره.رابطو در آورد.

    10 تا با شارژر میزنم که یادت بمونه همیشه باید همرات باشه.

    بعد هر ضربه میگی معذرت میخوام.

    ماکان با اون نه...

    من تعیین می کنم با چی.

    سیمو دو لایه کرد.دستشو برد بالا سیم اومد و وسط باسنم نشست...

    1

    جییییییییییغ

    معذرت نشنیدم.دوباره 1

    ضربه دوم دقیقا رو جای ضربه اول نشست.

    معذرت می خوام

    حالا شد

    2

    ضربه زیر ضربه های قبلی نشست

    غلط کردم ماکان

    گفتم میگی معذرت میخوام

    دوباره 2

    ضربه نشست رو کپل چپ

    آخ معذرت میخوام

    آفرین

    4.....

    .

    .

    .

    .

    .5

    6.

    7

    8

    9

    نزن ماکان معذرت میخوام بسه دیگه بسه.

    10 رو جوری زد که حس کردم تک تک عضلاتم درگیر شدن.

    آخ معذرت

    ماکان بسه.

    سیمو انداخت زمین. نگار بلند شو

    بالش از اشکام خیس بود.توروخدا ماکان بسه دیگه نمی تونم.

    هنوز داری حرف میزنی پس یعنی میتونی...

    خفه می شم.به خدا خفه میشم. بسه

    داد زد:میگم بلند شو

    به زحنت بلند شدم حس میکردم جای سیم ها روی باسنم هر لحظه ترک میخورن.

    کمکم کرد از رو تخت پاشم.میری وای میستی گوشه دیوار.دستات نزدیک باسنت هم نمیشن. دستاتو میذاری پشت سرت.

    ایستادم گوشه دیوار هق هقم قطع نمی شد.

    به خدا دیگه تکرار نمیشه.

    هنوز تموم نشده نگار خانومم. صبر کن.

    ایستاده بودم دستامم پر درد بودن انگار.
    فکر کنم نیم ساعتی ایستاده بودم که اومد تو اتاق. گریه م بند اومده بود.

    اومد طرفم می تونی دستاتو برداری. دستامو انداختم من کلا خیلی زود خسته میشم حالا فکر کن نیم ساعت با اون درد دستامو گرفته بودم پشت سرم. برگشتم به سمت ماکان.صورتش پر غصه بود. ماکان من توروخدا منو ببخش.

    نم تونم نگار تا درست حسابی تنبیه نشی نمی تونم.

    دنیا به چشمم تیره و تار شد مگه تموم نشده بود؟

    ماکان دیگه نه..دیگه نمی تونم.

    می تونی بچه. غلط اضافه کردی وایسا کتکشو بخور.

    ماکان...

    انقدر اسم منو صدا نکن. برو لبه های میز تحریرو بگیر...

    هق هقم بلند شد توروخدا

    منو قسم نده اون موقع که تو بغل محسن خان می رقصیدی فکر اینجاشم می کردی...

    به خدا...

    بهت میگم خفه شو نگار.

    لنگان رفتم و لبه های میزو گرفتم.

    ایستاد پشت سرم. وای به روزگارت اگه دستات بیان طرف باسنت اونوقت دیگه فقط باسنتو نمی زنم همه تنتو کبود می کنم.

    چشم..

    هه! چشم.اگه حرف من واسه تو ارزش داشت تا 3 شب تو شهر غریب نمی رفتی پارتی. ول شدی نگار.

    لال شدم.هرچی می گفتم بد بود.اصلا نمی دونستم با چی می خواد بزنه.

    دست کشید رو باسن ملتهبم که هنوزم داغ بود: 10 تا با کمربند میزنم واسه اینکه 11 شب خونه نبودی

    10 تا با ترکه واسه رقصیدن با اون پسره هیز

    یا خدا..اگه میخواست همین جوری گناهامو بشماره که یه 100 تایی میزد.خدا خدا میکردم که گفت:

    خیلی دلایل دیگه هم هست اما دلم نمیاد این تن خوشگل بیش از این کبود بشه فعلا همین مقدار واسه امشب بسه.

    حالا کی میخواست کمربندو دووم بیاره

    ترکه از کجا آورده بود؟

    قبلا هم کمربند خورده بودم اما نه بعد از یه اسپنک سخت با دست و بعدم با سیم.

    10 تا میزنم پشت پاهات

    برق از سرم پرید....

    پشت پاهام؟

    واسه اینکه دیگه اون ساق پای سفیدو بیرون نندازی

    دردش درد ترکه بود گمونم

    نشست پشت ساق پای راستم.

    آخ

    1

    آی ماکان نه

    2

    اوووخ غلط کردم

    3

    ادامه بده انقدر بگو غلط کردم که واقعا بفهمی غلط کردی.

    4

    به خدا پشیمونم

    مگه نگفتم بگو غلط کردم. دوباره 4

    غلط کردم

    5

    .

    6

    .

    ...خوردم ماکان

    .

    7

    مگه نمیگم اسم منو صدا نکن؟ هان؟

    8 رو محکم جوری شد که یهو حس کردم پاهام دیگه توان داره افتادم زمین.

    بلند شو

    ماکان مهربون من مثل شمر شده بود.

    با درد بلند شدم

    دوباره از اول 1

    آی نه توروخدا

    .

    .

    .

    .

    بگو غلط کردم.

    دوباره 1

    2

    غلط کردم.

    .

    .

    .

    .

    .

    ..

    ساق پام تا مچ درد داشت حس میکرد همه پشت بدنم ززخمه و هر لحظه از یه جا خون بیرون میزنه.

    10

    غلط کردم.ماکان....

    -خیله خب ترکه تموم شد.
    تا هم کمربند میخوری که دیگه لال بشی.

    التماس میکردم:ماکان به خدا نمی تونم یکی دیگه بزنی میمیرم به خدا می میرم رحم کن بهم.

    کمربندشو باز کرد و دولا کرد:نچ نمی میری

    ببمیری هم بهتر حداقل میدونم زیر دست خودم مردی...

    ازت متنفرم ماکان...

    نمیدونم چرا این حرفو زدم. ازش متنفر نبودم فقط شرمنده بود وگرنه به اندازه همیشه دوسش داشتم حتی بیشتر

    خون جلو چشماشو گرفت.از من؟

    از من متنفری؟ دستشو برد بالا و سنگین رو گونه چپم اورد پایین...

    جیغ زدم.

    داد میزد: من دارم واسه خاطر تو خودمو می کشم توکه حتی طاقت 4تا ضربه ترکه واسه گناه بزرگ خودن نداری پس لیاقت هیچیو نداری.منو بگو که همه زندگیم تویی

    فهمیدم چه غلطی کردم.

    ماکان نشست لبه تخت سرشو گرفته بود بین دستاش و زیر لب حرف میزد.سوزش گونه هم اضافه شد به درد باسن و پاهام. رفتم دوزانو نشستم زیر پاش.درد پاهام که حالا خمشون کرده بودم داشت منو می کشت.

    ماکان زر مفت زدم.هرچقدر میخوای بزن حقمه زیر پاهات بمیرم. کمربندش کنارش بود کمربندو برداشتم و گفتم بزن جای 10 تا 100 تا بزن به خدا نفهمیدم یه لحظه چی گفتم.عاشقتم به خدا عاشقتم ماکان.

    دستشو از رو سرش برداشت:برو گمشو

    ناله کردم:اینجور نگو هرکار میخوای بکن فقط نگو برو دوستت دارم. میدونم که دوسم داری ولم نکن.

    کمربندو گذاشتم کنارش و بلند شدم و دراز کشیدم رو پاهاش: بزن عزیز دلم. جیک نمی زنم. هیچی نمی گم.دنیا رو نمی خوام اگه تو ازم ناراحت باشی.

    گفت خیله خب پاشو.

    گفتم بزن..

    گفت میزنم دراز بکش...

    انگار آب یخ ریختن روم فکر نمی کردم دیگه بزنه فکر کردم احساستشو تحریک کردم خیر سرم!

    -دراز بکش رو تخت بالشو بذار زیر شکمت

    -چشم.

    می گفتم چشم اما داشتم می مردم از ترس.

    -آفرین بچه

    سرم رو تشک بود.مطمئن بودم بعد کمربند رسما بیهوش می شم. یه دست کشیدم رو باسنم که جا به جا ورم کرده بود و بالا اومده بود.

    ماکان برگشت: دستتو از رو باسنت بردار کوچولو

    زود دستمو کشیدم.

    -میخواستم 10 تا بزنم با کمر اما فکر کنم خودتم الآن میدونی که مستحق 30 تا هستی هوم؟

    -اوهوم.

    -آفریم دختر خوب.

    نمیخوام بشماری.قول میدم زود تموم بشه.

    خدایا کمک کن...

    ماکان یواش بزن

    باشه بچه!نگران نباش زنده می مونی قول میدم
    دستمو فشار می دادم رو تشک.بالش نرم شکممو قلقلک میداد. صداشو می شنیدم که بالا سرم میره و میاد...کمربند و برد بالا چشمامو بستم....منتظر شدم که جیغ بزنم....

    .

    .

    .

    .

    اما کمربند درست کنار من رو تشک فرود اومد.

    ماکان؟

    ساکت.

    می زد رو تشک و می شمرد

    تا می گفتم ماکان می گفت حرف نزن.

    30 تا ضربه زد به تشک.من با هر ضربه می مردم و زنده می شدم.

    تموم شد.

    کمربندو انداخت زمین.

    نشست کنارم شروع کرد بوسیدن تن من.

    ببخشید نگار

    ببخشید خیلی زدمت

    اشکاش می ریخت رو کمرم

    میخواستم بلند شم برم بغلش اما نتونستم...

    هق هق می کرد...

    خیلی دردت گرفت؟ عزیز دلم...بمیرم برات.

    خلاصه اونشب ماکان خان تا صبح بالا سر ما نشست و پماد مالید به تن ما و قربون صدقه من رفت.

    بماند که در این حین مهناز جان یه اس ام اس دیگه داد: چی بگم به محسن پس؟!

    ماکان به روی خودش نیاورد اما!
    .
    .
    .
    زنگی شیرین ما ادامه داشت.

    پایان!
    ...................................
    منبع_shahvani

  18. 2 کاربر زیر به خاطر این پست مفید از galam تشکر کرده اند

    milad42 (05-28-2014), کیرخان2 (08-20-2014)

  19. #20
    Banned
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    نوشته ها
    127
    سپاس
    715
    111 بار در 54 پست تشکر شده
    سلام اسم من آرمیر و 27 سالمه ، دزفول زندگی می کنم ، قبلِ ماجرای اصلی از خودم می گم که تا حدی اوضاع دستتون بیاد، چون شاید خیلی ها با مشکلی که من داشتم روبرو شدن و یا به زودی میشن ، من چند ماهیه نامزد کردم و همسرم فوق العاده دختر خوب و مهربونیه و اوضاع بین ما خیلی خوب پیش میره و تنها مشکلی که من دارم اینه که همیشه طرفدار سکس های خاص و فانتزی بودم و شاید دلیلش این بود که چون با دختر هایی که دوست می شدم رابطه هام فقط در حد دوستی بود و آزاد بودم خودم رو بدون محدودیت ارضاء کنم بدون فکر کردن به خواسته های طرف مقابلم ولی در کنار همه این ها همسرم مثل درصد زیادی از دختر های دیگه فقط به یه سکس رمانتیک و عاشقانه و کلاسیک فکر می کنه و اصلأ به سکس های فانتزی علاقه ای نداره و چون من واقعأ دوستش دارم، به خاطرش مدت ها امیالم رو ریختم تو خودم و با خواسته هاش کنار اومدم و هیچ وقت آدمی هم نبودم که بهش خیانت کنم و با شخص دیگه ای بریزم رو هم

    تا ایــــــــــنکـــــــــه شد دی ماه همین امسال یعنی 2 ماه پیش و دیگه احساس می کردم ممکنه این تحولی که تو دنیای سکسی من اتفاق افتاده بود می تونه رابطه من و همسرم رو تحت الشعاع قرار بده برای همین تصمیم گرفتم یه کاری کنم که از این حس بد نجات پیدا کنم ، موقعیت خوبی پا داده بود ، همسرم برای 4 روز با دوستاش برای عکاسی از مناظر برای یه پروژه تبلیغاتی رفت شمال . می دونستم در هر صورت اسم کاری که می کنم خیانته ولی ته دلم خودم رو قانع میکردم که اگه به کسی غیر از اون احساس داشته باشم اسمش خیانته نه اینکه با یکی بخوابم که فقط ارضاء شم و اونم فقط واسه نجات رابطه ام با کسی که دوسش دارم. در هر حال شدیدأ طلبه یه سکس خشن و فانتزی بودم یه سکسی که کاملأ ارضام کنه و کسی که هر کاری بگم بکنه و اون حس قدرتی که تو سن 20 سالگی موقع سکس با دوست دختر هام داشتم رو بهم برگردونه.
    با اینکه وضع مالی خوبی دارم و قیافه و تیپم هم بد نیست ولی می دونستم امکان نداره تو 2-3 روز کسی رو پیدا کنم که سرش به تنش بیارزه و قبول کنه این سبک سکسی که من می خوام رو تمام و کمال بهم بده ، حتی جنده هم می آوردم راضی نمیشد موقع سکس بخوابونم تو گوشش و اون یه کلمه حرف نزنه حالا هر چقدر هم که بهش پول میدادم ، برای همین تصمیم گرفتم برم سراغ کسی که چیزی واسه از دست دادن نداشته باشه و واسه پول هر کاری بکنه ، ساعت 3-4 بود 11 دی 90 رقتم یکم با ماشین دور زدم ، می دونستم سر چهار راه ها از این دختر های فال فروش و اینا زیادن ولی بعد یکی دو ساعت تو هیچ چهار راهی اون چیزی که می خواستم رو پیدا نکردم تا اینکه تو یه خیابون یه دختر حدود 19-20 ساله نظرم رو جلب کرد ، داشت راه می رفت و یه جورایی از آدم هایی که رد می شدن گدایی می کرد ، ظاهر کثیفی داشت ولی لاغر مردنی و بد هیکل نبود و چون منم فقط اونو واسه یه سکس کثیف می خواستم سکسی که توش مادر طرف رو بیارم جلوی چشمش واسه همین به اینم راضی شدم ، ماشینم رو عمدأ جلوش پارک کردم که ببینه، بهم نگاه کرد با دست بهش اشاره کردم گفتم بیا جلو ، اومد شروع کرد به ناله و زر زر کردن و چون می دونستم اگه بهش رو بدم دیگه نمیشه جلوشو گرفت بهش گفتم خفه شو فقط بگو پول درست حسابی می خوای یا نه ؟؟؟ دیدم بازم داره همون شر رو ور های قبلی رو می گه گفتم جنده خفه شو جوابه منو بده که دیدم یهو ساکت شد ، گفتم پول خوب می خوای ؟ گفت آره ، گفتم می برمت واسه یکی دو ساعت فقط خودم یه نفرم ، بهت 50 تومن میدم ، اینو که گفتم چشماش یه برقی زد ، یه قیمتی بهش گفتم که دیگه زر نزنه البته واسه لاشیه چرکی مثل اون هزار تومن هم زیاد بود ، گفت باشه و اومد سوار شد ، در رو که بست بهش گفتم ببین دارم بهت 50 تومن می دم اگه بهم حال بدی بهت بیشترم میدم فقــــــــط .... فقط اینکه هــــر کاری که گفتم بدون مکس انجام میدی ، فهمیدی ؟ گفت آره ، گفتم من حال حوصله زر زر شنیدم ندارم می آی مثل یه جنده هر کاری گفتم میکنی ، هـــــــــــر کاری ، اگه وسط کارت یه کلمه زر بزنی تو یکی از کارایی که بهت میگم نه بیاری پرتت میکنم بیرون 1 تومن هم بهت نمیدم ، فهمیدی جنده ؟؟ یه جوری آروم گفت چشم ، یکم دلم هم سوخت واسش هرچند کار خوبی نبود و داشتم از موقعیت بد اون سوء استفاده میکردم ولی اون لحظه واقعأ شهوت داشت منو کنترل می کرد . راه افتادم سمت خونه و سعی کردم یکم از مسیر های اضافی و پر پیچ و خم تر برم که نتونه مسیر رو یاد بگیره تا اینکه رسیدیم خونه و بردمش بالا ، بهش گفتم صاف برو تو حموم لباساتو در بیار تو رختکن ، خودتو خوب مثل آدم بشور یه تیغ هم بهش دادم گفتم هر چی مو رو تنته با این بگیر تا من بیام و فرستادمش حموم ، یکم استرس داشتم، لباسمو عوض کردم در خونه رو قفل کردم و از این جور کارا تا بعد 20 دقیقه در حموم رو باز کردم و رفتم تو دیدم کارش رو تموم کرده ، رنگ پوستش تیره بود ولی بدن خوبی داشت سینه های درشت، کون تپل و قد کوتاه ،موهای کسشو زده بود و به نظر تمیز میرسید ، وقتی رفتم تو زیاد خجالت نکشید که جلوم لخت ایستاده واسه همین فهمیدم که بر عکس قیافه معصومش اینکارست ، لخت شدم رفتم زیر دوش که دوش بگیرم اونم داشت موهای بلندشو که روی سینه هاش ریخته بود رو میمالید بهش گفتم اسمت چیه گفت چگینه یا یه همین چیزی که من اصلأ نفهمیدم چی گفت ، برام هم مهم نبود ، دیگه باید سکس شروع میشد ، از وقتی اومده بودم تو حموم با دیدن بدن لختش کم کم داشتم راست می کردم مخصوصأ زیر دوش که یکم با کیرم ور رفتم ، بهش گفتم بیا اینجا اومد موهاشو گرفتم تو دستم به سمت پایین فشار دادم و اونم به زور من جلوی پام زانو زد کیرم دیگه کاملأ سیخ شده بود ، دهنش هنوز بسته بود واسه همین یکی زدم تو گوشش گفتم جنده جلو من میشینی با دهن باز میشینی دهن تو واسه گاییدن مثل کس و کونت ، دهنشو باز کرد و منم سرشو با فشار موهاش که هنوز تو چنگم بود فشار دادم رو کیرم ، اولش یکم اوق زد ولی کم کم دیدم نه کارشو بلده ، اصلأ نمیخواستم اجازه بدم اون سر سوزن حال کنه چون فقط می خواستم اون یه وسیله باشه واسه ارضاء کردن من ، کیرم رو تو دهنش فشار میدادم یکم سرشو فشار می دادم رو کیرم یکم خودم تو دهنش تلمبه می زدم بعد چند دقیقه یه قدم کشیدمش عقب تقریبأ زیر دوش، یه دستم لای موهاش با یه دست دیگم کیرمو گرفتم دستم سرشو فشار دادم سمت تخم هام گفتم بلیس جنده ، دیدم داره آروم آروم زبون میزنه ، سرش داد زدم گفتم مثل سگ بلیس جنده ،تو سگ منی امروز یکم موهاشو کشیدم که دردش بیاد دوباره فرستادمش سمت تخمم که دیدم زبون زور جواب میده ، آب دوش میزد به پشتم و اون داشت از جلو تخمامو لیس میزد ، بعد چند دقیقه که حسابی بهم حال داد یه لیف که تو جاش آویزون بود رو انداختم رو شوفاژ کنارم چون داغ بود و یه پامو گذاشتم رو شوفاژ سرشو هل دادم پایین تر از تخمم، خودش فهمید که باید کم کم بره لای پامو لیس بزنه و نم نم فرستادمش سمت لای کونم ، کاملأ دیگه پاهام باز بود و سر اون لایه پاهام و داشت لای کونمو لیس میزد واسم ، به یاد روزای سکس با دوست دخترهام افتاده بودم که مجبورشون می کردم همه این کار هارو برام انجام بدن ، رو زانو نشوندمش اومدم یه سمت دیگه پشت بهش خم شدم کونمو گرفتم جلو دهنش خودش شروع کرد سوراخ کونمو لیس زدن و از بین پاهام با یه دستش کیرمو میمالید ، من روانیه این حرکت بودم داشتم واقعأ حال می کردم شاید یه 15 دقیقه یه بند داشت همین جوری لایه کونمو لیس میزد واسم تا اینکه دیدم تو حموم دیگه بیشتر از این جواب نمیده دوباره رفتم زیر دوش که برم بیرون که یاد یه چیزی افتادم ، فکر می کنم بقیه پسر ها هم مثل هم زیر دوش فاز میگیرن جیش کنن به سمت سوراخ چاه حموم ; ) چون من که همیشه این کارو زیر دوش می کنم ولی این سری دیگه هدف سوراخ چاه نبود ، میخواستم بشاشم تو دهن اون، آدمی جلوم بود که برام هیچ ارزشی نداشت که بخوام احترامشو نگه دارم و با تهدید هایی که کرده بودم و رفتار خشنم مطمئن بودم جرأت گفتن نه نداره ، گفتم بشین جلوم ، نشت و یادش بود با دهن باز بشینه ، گفتم جیش دارم ، میریزمش تو دهنت خواستی بخور نخواستی نگه دار بعدش بریز بیرون ولی اگه وقتی دارم جیش میکنم دهنتو ببندی مادرت گاییدست ، منتظر جواب نشدم و شروع کردم یه 1 دقیقه ای طول کشید تا جیشم بیاد اولش یکم ریختم رو سینه هاش و کم کم رفتم بالاتر تا تو دهنش یه لحظه سرشو آورد پایین ولی زود دوباره سرشو آورد بالا و گذاشت رو صورتشو دهنش و همه جاش بشاشم ، خالیه خالیه شدم و حتی تصورش رو هم نمی تونین بکنین که تو دهن یه دختر شاشیدن چقدر میتونه ارضاتون بکنه ، بهش گفتم مثل آدم خودتو خوب بشور با اون حوله خودتو خشک کن بیا بیرون ، و اون لباسای چرکت رو هم نپوش با همون حوله بیا بیرون ، و رفتم بیرون . خودم رو خشک کردم واسه خودم یه آبجو باز کردم و فقط با یه شرت رو راحتی جلو تلویزیون لم دادم ، بعد 10 دقیقه اومد بیرون و همون جلوی در حموم ایستاد ، گفتم گشنته ؟ گفت آره . گفتم یکم دیگه باهات کار دارم بعدش یه غذای خوب واست می گیرم اگه دختر خوبی باشی حالا بیا اینجا جلوم بشین ، خودم رو راحتی بودم و پامو دراز کردم گذاشتم رو میز جلوم ، اومد نشست گفتم انگشتای پامو مثل سگ لیس میزنی ، یکی یکی رو میزاری دهنت میک میزنی کل پامم لیس میزنی ، بعد اینکه گفتم سگ یادم اومد که هنوز قلّاده سگم رو که به اجبار داده بودم به یکی از دوستام تو خونه دارم پا شدم رفتم آوردمش گفتم بیا میخوام واقعأ سگم شی ، قلاده رو براش بستم و اون مثل همیشه یک کلمه حرف نمیزد از ترس اینکه پولشو ندم یا غذا ندم بهش ولی خدا وکیلی اعتراف میکنم کار قشنگی نکردم ، بگذریم تصور کنین من ایستادم یه دختر جلو پام رو زانو هاش عین سگ قلادشم دست منه یکم مجبورش کردم دورم مثل سگ را بره و بعدش شروع کرد به لیسیدن انگشتای پا هام منم نگاش میکردم و با دیدن این صحنه کیرم رو که داشت میترکید میمالیدم ، خوب کل انگشت های پامو میک زد و لیسید همه جای پامو خوب زبون زد و دوباره آوردمش بالا تا برام ساک بزنه ولی باورتون نمیشه اینکه زنجیر قلادشو دستم گرفته بودم و به زور مجبورش میکردم کیرمو هر دفعه از دفعه قبل بیشتر بخوره چه حالی میداد ، بعد 15 دقیقه خوب برام ساک زد دیگه گفتم بکنمش ولی اطاق خواب و تختم برام جای مقدسی بود چون اونجا فقط مال عشقم بود واسه همین سگم رو کشیدم بردم سمت یه راحتی دیگه که اون سمت حال بود اون هم مجبور بود برام عین سگ راه بیاد ، بردمش سگی نشوندمش رو راحتی کونشو دادم بالا ، کونش گوشتی و تپل بود و معلوم بود زیاد گاییده شده ، یکی از کاندم هام رو گرفتم و گذاشتم رو کیرم ( که سر همین قضیه نزدیک بود به گا برم چون آخرین باری که با همسرم سکس داشتم اون کاندوم رو برام آورد و چون 3 تا مونده بود تعدادش یادش بود و وقتی برگشت متوجه نبود یکیشون شد که به زور قضیه رو جمع کردم ) بگذریم ، حال کردن یا نکردن اون یا حتی درد کشیدن اون واسم اصلأ مهم نبود ، یکی دو تا محکم زدم رو کونش جوری که قرمز شد و یه تف انداختم رو سوراخ کونش و کیرمو بی مقدمه بردم دم سوراخش و فشار دادم ، از درد کون روی راحتی رو چنگ میزد ولی صداش در نمی اومد ، منم که هیچ اصراری رو کونش نداشتم وقتی دیدم راحت نمیره بیخیال شدم و صاف تا دسته کردم تو کسش که بازم نفسش واسه یه لحظه بند اومد ، شروع کردم به شدت تلمبه زدن و میدونستم داره درد میکشه و این قضیه اون لحظه واقعأ بهم حال میداد ، گفتم بعدش نوبت کونته ، اگه میخوای جرش ندم خودت با انگشت بازش کن اگه نه که فقط آخ و اوخ کن چون دوست دارم ازت صدا در بیاد لاشی ، گفتم چون خیلی دیگه ساکت بود ، بعدش شروع کرد با انگشت با سوراخش ور رفتن و منم همچنان مشغول گاییدن کس تپلش با تمام قدرتم بودم ، هر چند لحظه محکم میزدم رو کونش یا موهاشو از پشت می کشیدم و میگفتم تو سگ منی جنده منی تـــــــــــــو یه لاشی که فقط واسه گاییدنــــــی ، دیگه هر چی دوست داشتم بارش کردم و اون فقط با سر تأیید میکرد و به خواسته من آخ و اوخ میکرد ، بعد 10-15دقیقه دوباره زنجیر قلادشو گرفتم و کشیدم که سرش برگرده طرف من که فهمیدم خیلی دردش گرفت و دلم براش سوخت ولی بازم صداش در نمی اومد ، مجبورش کردم ترشحات کسشو که رو کاندوم مونده بود رو لیس بزنه و یکم دیگه دادم کونمو سوراخ کونمو خوب برام تا جا داره لیس بزنه، بلندش کردم خودم نشستم رو راحتی و لم دادم مجبورش کردم رو کیرم بشینه و خودش بالا پایین کنه ، اولش پشت به من رو کیرم بود و بالا پایین میپرید و بعدش رو به من کیرمو تا دسته کرده بود تو کسش و روش ورجه وورجه میکرد ، منم سینه هاشو محکم فشار میدادم که دردش بیاد و تحت هیچ شرایطی نمیذاشتم صورتش به صورتم نزدیک بشه چون اصلأ نمیخواستم تو چشمام نگاه کنه و ببینم که داره حال میکنه واسه همین موهاشو از پشت میکشیدم که صورتش بره بالا و درد بکشه وفقط رو کیر من بالا پایین کنه ، کسش حال داده بود و با اینکه کونش هم دیگه آماده بود ولی دیگه حس گاییدنش نبود ، دیگه میخواستم آبم بیاد ، خوابوندمش رو همون راحتی و نشستم رو صورتش و خم شدم جوری که کیرمو گذاشتم لای سینه هاش و کونم جلوی دهنش بود و مجبورش کردم وقتی کیرمو لای سینه هاش عقب جلو میکنم اون هم با همون ریتم کونمو لیس بزنه ، فوق العاده بود مخصوصأ اینکه دیگه اینجا کاندوم رو در آورده بودم و لای سینش رو هم حسابی با تف خیس کرده بودم اونم از اون ور دیگه داشت سوراخمو قشنگ میک میزد و سرشو لای کونم فشار میداد ، اینقدر حال داد که بعد 3-4 دقیقه دیدم آبم داره میآد ، تو همون حالت یکم نیم خیز شدم و کیرم رو از لای سینش کشیدم و تا جا داشت کردم دهنش و آبمو خالی کردم تو حلقش، انتظار این کارو نداشت و اوق زد و آبم رو ریخت بیرون و سرشو به زور کج کرد منم که ابم اومده بود دیگه حال و حوصله اعتراض نداشتم فقط با یه دستمال سریع آبمو که یکم رو راحتی ریخته بود جمع کردم و همون جا کنار طرف نشستم ، گفت ببخشید فکر میکرد الان قاطی میکنم که گفتم مهم نیست خمش کردم رو کیرم که ته مونده آب سر کیرمو میک بزنه بخوره و یکم هم انگشتای دستمو برام میک زد و لیسید و دیگه کارم باهاش تموم شد ، زنگ زدم پیتزا آوردن چون بهش قول یه غذای خوب داده بودم و در تمام این مدت لخت یه گوشه نشسته بود ، رقتم پیشش و 100 تومن بهش دادم ، از خوشحالی نمیدونست چی بگه،حداقل دلم خوش بود که راضی از پیشم میره ،وقتی موقع رفتن دوباره همون لباسای چرکش رو پوشید باورم نمیشد این همون آدمه چون واقعأ بدن خوبی داشت ولی با اون لباس حتی ارزش نگاه کردن هم نداشت ، بردم تا یه مسیری نزدیک همونجایی که سوارش کرده بودم پیادش کردم ومیدونستم حداقل واسه یه زمان زیادی از نظر فانتزی های سکسی ارضاء میمونم و با حال خوب بعد از یه" سکس خوب " منتظر برگشتن خانومم موندم . در کل اسم این کار خیانتِ ولی امیدوارم همسرم منو ببخشه و امیدوارم کسایی که شرایط شون مثل منه یه جوری بتونن با این تفاوت سلیقه هاشون تو سکس با شریک زندگیشون کنار بیان و این باعث بهم خوردن رابطشون نشه.مرسی که ماجرای بیادموندنی منو خوندی
    منبع...shahvani

  20. 2 کاربر زیر به خاطر این پست مفید از galam تشکر کرده اند

    milad42 (05-28-2014), کیرخان2 (08-20-2014)

کلمات کلیدی این تاپیک

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی‌توانید تاپیک جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمی‌توانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمی‌توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •